کتابجم | کاملترین مرجع خرید کتاب در ایران
بهترین کتاب های گوته
یوهان ولفگانگ ون گوته (1832-1749) بهعنوان «آخرین دانشمندی که به همۀ علوم اشراف داشت» توصیف شدهاست. گوته، که چهرهای سرنوشتساز در ادبیات آلمانی بود، مفهوم ادبیات جهانی را وضع کرد.
دستاوردهای ادبی و نمایشنامهای او با فعالیتها علمیاش همراه است. دیوید ایی. ولبری، استاد مطالعات آلمانی در دانشگاه شیکاگو و دارندۀ مدال طلای گوته، ما را با زندگی و کار گوته آشنا میکند. او بررسی میکند که چرا چهرههایی نظیر بتهوون و ناپلئون مجذوب او بودند؛ چگونه روسو بر فاوست تاثیر گذاشت و چرا فاوستِ گوته روحش را به شیطان نمیفروشد.
در ابتدا، قبل از اینکه به سراغ کتابهای پیشنهادی شما برویم: اگر قرار بود یوهان ولفگانگ ون گوته را به کسی که هیچ چیز از او نمیدانست معرفی کنید، چه میگفتید؟
بهترین روش فکرکردن به گوته، این است که از او بهعنوان آخرین چهرۀ بزرگ جهانی در تاریخ اروپا یاد کنیم. در اواخر قرن 18 و ابتدای قرن 19 ما خود را در یک نقطۀ تحول تاریخی مییابیم که در آن عامگرایی هنوز امکانپذیر بوده؛ اما در شرف نابودی است. واقعاً دشوار است که در جهان مدرن چهرهای را پیدا کنید که بتواند با گوته رقابت کند. نیازی به گفتن نیست که گوته یکی از بزرگترین چهرههای ادبی در تاریخ جهان است؛ اما او فعالیتهای شگرف علمی نیز دارد. از دید من، گوته بنیانگذار علم ریختشناسی است؛ او تحقیقات علمی میانرشتهای گستردهای دربارۀ شکل و اندازۀ ارگانیسمها انجام دادهاست. بهترین مطالعات علمی او احتمالاً در مورد ریختشناسی گیاهی است که در آن روش خودش را برای توصیف گیاهان، تغییراتشان و انواع مختلف آنها ابداع کرد؛ روشی که هنوز در موردش بحث میشود. او به ریختشناسی حیوانات و انسانها نیز نگاهی داشتهاست. گوته کاشف استخوان بهاصطلاح بینفکی در انسان است؛ استخوانی واقع در بین فکها. در تقریباً هر کتابی که دربارۀ تاریخ نظریۀ تکامل باشد، به گوته ارجاعی انجام شدهاست. جنبۀ مهم این کشف او این است که مردم فکر میکردند فقدان چنین استخوانی است که انسان را از دیگر حیوانات مهرهدار متمایز میکند. گوته احساس میکرد که بودن یا نبودن یک استخوان نمیتواند این عامل تمایز باشد؛ بلکه یک الگوی کامل از سازمانیافتگی، عامل این تمایز است. او سپس جستجو کرد و آثار آن استخوان را یافت و این کشف را در یکی از اولین آثار علمی خود گزارش کرد.
همچنین، موضوع تاریخ هنر نیز مطرح است که یکی از علاقمندیهای گوته بود. در پانزده سال آخر زندگیاش، او تقریبا تمام مطالب مربوط به دو نشریه را نوشت و ویرایش کرد. یکی دفترهای ریختشناسیاش بود و دیگری ژورنالی به نام دربارۀ هنر و دوران باستان، که در آن اکتشافاتی دربارۀ هنر و ادبیات باستانی و قرون وسطا بررسی میشود. باید با اطمینان بگوییم که گوته چهرۀ شاخصی در هم علم و هم دانش انسانی است. بهعلاوه، آخرین دهه از زندگی گوته با شروع تحولات علمی و شکلگیری آنچه که یک دنیای نظمیافته میشناسیم همزمان میشود. این مسئله با ظهور سرمایهداری صنعتی همزمان است. گوته درست در نقطۀ عطف آن دوران است؛ او از زاویۀ دید یک جهان قدیمیتر، وقوع چنین رخدادی را پیشبینی میکند. او شاهد این فرآیند انتقال به مدرنیتۀ امروزی بوده و در آن شرکت میکند. چنین چهرههای انتقالی بسیار جالب هستند. آنها به جای این که در یک دوره پناه بگیرند، باید پوستۀ یک دوره از زندگی را بیندازند و به درون پوستۀ دیگری سر بخورند. این مقوله، زندگی را از نظر معنایی هیجانانگیز میکند چون کلمات و طرزفکر شما دائماً مورد بازبینی قرار میگیرد.
گوته یک چهرۀ بینالمللی نیز هست. تصادفی نیست که او مفهوم ادبیات جهانی را وضع کرد؛ مفهومی که امروزه در بحثها بسیار اهمیت یافتهاست. مادام دواستل، رالف والدو امرسون، جرج الیوت و فلوبر، چندتن از کسانی هستند که او را تحسین میکردند. مجموعۀ اشعارش، دیوان شرقی-غربی، از سنت شاعرانۀ فارسی الهام میگیرد؛ او اشعاری با الهامگیری از رومیان (نغمه های رومی) و اشعار چینی نوشت. آثار بزرگی در مکالمه با شکسپیر، کالدرون، دانته، بایرون، هومر و انجیل دارد. اگر ما جهان ادبیات را از دیدگاهی که دانشمندان آن را نظریۀ شبکه میدانند ببینیم، آنگاه گوته به مثابه گرهی است که در محل تلاقی مسیرهای بیشماری از تأثیر و الهام قرار گرفتهاست. یک نمونۀ انتقالی دیگر از زندگی و کار گوته این است که او در نقطۀ عطف تحولات تاریخیای که تولیدات فرهنگی را به مراکز شهری تغییر مکان میدهد قرار دارد. ابداعکنندگان ادبی میانۀ قرن 19 را در نظر بگیرید: بالزاک، پاریس را به یک کیهان ادبی مدرن تبدیل میکند. دیکنز همین کار را برای لندن میکند. بودلر پاریس را به منطقۀ شعر مدرن تبدیل میکند. تولستوی و داستایوسکی مسکو و سنتپترزبورگ را به مناطق تعیینکنندهای در رمانهایشان تبدیل میکنند. اما در آثار گوته، که در سال 1775 به وایمار نقل مکان کرد، ما در شهر کوچک دادگاهمحوری از یک قلمرو دوک در تورینگن در قسمت شرقی آلمان هستیم. او از برلین که در ابتدای قرن 19 بهسرعت در حال رشد بود پرهیز میکند و هرگز پاریس را نمیبیند. تجربۀ شهری اصلی او در رم اتفاق میافتد؛ اما رم برای او بیش از آن که یک شهر مدرن باشد، محلی است که جهان دوره باستان و رنسانس را میشود در آن تجربه کرد. وایمار، اگرچه شهری حاشیهای بود، بهدلیل حضور گوته در آن تبدیل به مرکز فرهنگی آلمان میشود و بازدیدکنندگان از تمام نقاط دنیا به آنجا سفر میکنند تا او را جستجو کنند.
البته ما نباید گوته را بهتنهایی ببینیم. عصر او احتمالا غنیترین عصر در تاریخ ادبیات آلمان است و گوته در مرکزیت آن قرار دارد. به تحولی که بتهوون در موسیقی ایجاد کرد، تحولی که فیشته ، هگل و شلینگ در فلسفه ایجاد کردند، به سفرهایی که الکساندر فن هومبولت طبیعتگرا انجام داد یا به اثر پیشگامان نقد ادبی فردریش و آگوست ویلهلم اشلگل فکر کنید؛ یا جهان ادبیای که حول محور گوته میچرخد در نویسندگانی نظیر شیلر، هولدرلین، ژان پل، کلایست، نوالیس، تیک و برنتانو را در نظر بگیرید. گوته تمام این افراد را میشناخت و بر آنها تاثیر گذاشت و آنها همگی به طرق مختلف خود را بر محوریت او استوار میدانند. این صرفاً یک اغراق نیست که از این دورۀ تاریخی بهعنوان عصر گوته یاد کنیم. یک واقعیت مهم درباره گوته، اگرچه زیاد به بحث ربطی ندارد، این است که در بیشتر زندگی خود مناصب اداری احراز میکرد. در مسئولیتش بهعنوان مشاور اختصاصی، او مسئول رسمی دولت برای دانشگاه یانا بود؛ یکی از معروفترین دانشگاههای آن دوره. در همان زمان، او تئاتر وایمار را سازماندهی و کارگردانی میکرد و یک فرهنگ تئاتری که استانداردهای ملی وضع میکرد را ایجاد کرد. نمونهکارهای او شامل چنین موضوعات اقتصادی حیاتیای نظیر معدنکاری میشد. اگرچه او قطعاً یکی از شاعران اصلی رمانتیک محسوب میشود، اما در تضاد با آثار ادبیاش فاوست و ورتر، او هیچ نشانی از یک فرد ضداجتماعی را در خود ندارد. مشارکت مدنی، کارآمدی و سازماندهی عالی، رعایت دقیق وظایف اجتماعی و ظرفیتی شگرف برای کار، نشانههای فعالیت او در زندگی هستند.
بله. اما او توییتر نداشت که حواسش را پرت کند. از گوته معمولاً بهعنوان «شکسپیر آلمانی» یاد میشود. این توصیف از چه نظر درست و از چه نظر محدود است؟
از ابتدا تا انتهای زندگی خلاقانۀ گوته، نویسندهای که بیش از همه بر او تأثیر گذاشت و بیشتر از همه مورد احترام او بود، شکسپیر بود. اگرچه بهطور قطع، او نقطۀ مخالف شاعر است. ما واقعاً دربارۀ شکسپیر چیز زیادی نمیدانیم. مطالعات درخشانی که روی سرگذشت او انجام دادیم بر اساس اسناد زمان خودش است؛ اما جدای از آثارش، اسنادی که از خود شکسپیر باشد نسبتاً کمیاب هستند. در مورد گوته، ما میتوانیم تقریباً هرروزِ زندگیاش را بربشماریم. خاطرات روزانه، نامهها، مکالمات ضبطشده و حجم بزرگی از زندگینامههای خودنوشت او موجود است. اغلب افرادی که با او ملاقات کردند از دیدارشان گزارش نوشتند. میشود گفت که زندگیاش در غنیترین شکل خود مانند یک اثر هنری بیهمتا برای ما در دسترس است و شواهدی وجود دارد که باقیگذاشتن تصویری هنرمندانه از خود، برای سبک زندگی او ضروری بودهاست.
چیزی که برای شناخت گوته ضروری است این است که ببینیم او چگونه آثار دیگران را درونی میکرد. بیایید اینجا تنها روی کار هنری او تمرکز کنیم. گوته میتوانست آثار دیگران را بگیرد و جذب کند؛ و اجازه دهد که آن آثار درون خودش ثمر دهند. بنابراین صحبتکردن از گوته بهعنوان شکسپیر آلمان قطعاً مناسبت دارد؛ از این نظر که او در ابتدای کار خود آثار شکسپیر را خوانده بود و قوۀ تخیلش توسط شکسپیر برافروخته شده بود و حتی اولین مقالهاش دربارۀ شکسپیر، نشانگر بینش نافذش دربارۀ ساختار نمایشنامهها است. برای گوته، شکسپیر بیشتر یک منبع خلاق است تا سرچشمۀ خلاقیت؛ بیشتر درحکم نوعی منبع تجدید قوای خلاقیت.
بگذارید برای شما مثالی بزنم. از رمان 6-1795 گوته، سالهای سیروسلوک ویلهلم مایستر عموماً بهعنوان رمان آموزشی پارادایمی یاد میشود؛ داستانی از رشد انسان به پختگی از طریق گذر از تمام رخدادهای تصادفی، آرزوها، توهمات، عشقها و فقدانهایی که فرد از آن عبور میکند، آشکارسازی یک برنامۀ درونی رشد در دنیایی پیچیده و مشروط.
نقطۀ عطف در رمان، یک اجرای هملت است که در آن ویلهلم نقش هملت را بازی میکند. و آنچه که ممکن است «مشکل هملت» نامیده شود- حضور شبح «پدر» در زندگی شخص- به معمای این قصۀ زندگی تبدیل میشود. میتوانیم همین را دربارۀ صحنۀ آغازین فاوست، قسمت دوم نیز بگوییم که در آن اریل ظاهر میشود و ما ناگهان دعوت میشویم تا دربارۀ نمایش فاوست، بهعنوان تعمقی دربارۀ جادوی شعر در نمایشنامۀ طوفان شکسپیر فکر کنیم.
درنهایت، میتوان گفت که گوته برای زبان آلمانی همانی است که شکسپیر برای زبان انگلیسی است. احتمالاً زبان گوته بیشترین میزان کلمات آلمانی را در خود دارد. اگرچه مهمتر از شمار کلمات، خلاقیت زبانی اوست؛ استعداد او برای یافتن عبارتی که مسیر تجربۀ مشترک را ثبت کند. مانند انگلیسیِ شکسپیر یا روسیِ پوشکین، آلمانیِ گوته در گوشهای مردم زنده است.
بگذارید به انتخابهای شما از کتابهای گوته نگاهی بیندازیم. اولین مورد فهرست شما، یوهان ولفگانگ ون گوته، نوشتۀ جرمی آدلر است. این جدیدترین کتاب فهرستتان هم هست که در سال 2020 چاپ شدهاست. درباره آن و این که چرا توصیهاش میکنید برایم بگویید.
این کتاب اخیراً به دستم رسید و واقعاً خوشحالم که این اتفاق افتاد تا توانستم آن را هم در این فهرست درج کنم. فکر میکنم این کتاب یک معرفی عالی از گوته است. این کتاب به شما دیدگاهی دربارۀ زندگی او، زمینۀ فعالیت و تأثیرات بزرگی که بر او گذاشته شد، میدهد. این کتاب شرحی پربار و خردمندانه از طیف وسیعی از کارهای ادبی وی ارائه میدهد. تمرکز آن اصولاً بر آثار ادبی است؛ اما بههیچوجه انحصاری نیست. این کتاب در حکم یک معرفی فوقالعاده است که دربارۀ تأثیر مداوم گوته بر قرنهای 20 و 21 میگوید. از آنجایی که کتاب به ترتیب تاریخی تنظیم شدهاست، طرحی کلی از سرگذشت او نیز بهدست میآوریم. یکی از چیزهایی که من به طور خاص درمورد این کتاب دوست دارم این است که ویژۀ متخصصان نیست. این کتاب برای افرادی نوشته شدهاست که علاقمندیهای گسترده دارند و میشود گفت عمدتاً آثار اروپایی را میخوانند. منابع کتاب به ادبیات زبانهای متعددی ارجاع میدهند- به ادبیات بریتانیایی و آمریکایی، و نیز به ادبیات فرانسوی و نیز به رنسانس ایتالیایی. این کتابی است که ناگزیری گوته نسبت به خودشناسی مدرن ما را روشن میکند. بهعلاوه، این کتاب بهطرز فوقالعادهای نگاشته شده و بهطور گسترده قابل دسترسی است. ترجمههایی از تمام قسمتهای آثار بهدست میدهد و اتصالاتِ بهجایی با فرهنگ مدرن ایجاد میکند. بنابراین، کتابی است که اگر میخواهید چیزی دربارۀ گوته بدانید باید بخوانید. این یک دستاورد شگرفت است. هیچ چیز سختتر از این نیست که چنین نویسندۀ پیچیده و پرباری را انتخاب کنید و به خواننده حسی مجذوبکننده از آثارش بدهید.
برای افرادی که میخواهند بیشتر بخوانند، دو جلد قطور اول از شرح حال عالی نیکولاس بویل، گوته: شاعر و عصر او را پیشنهاد میکنیم. جلد 1 شعر آرزوها و جلد 2 تحول و کنارهگیری نامیده شدهاست. این آثار خواننده را به سال 1803 میبرد و جهان برای جلد سوم صبر میکند تا ما را به زمان مرگ گوته در 1832 ببرد.
داشتم به این جنبه از زندگی گوته فکر میکردم؛ برخورد و جذبۀ او. طرفدارانش افراد بسیار محترمی هستند. در میان آنها بتهوون را داریم؛ و همینطور ناپلئون که به او عنوان شوالیۀ افتخار را در سال 1808 اعطا کرد. هگل هم هست که به او اشاره کردید؛ و بعد از آن امرسون، مالر، برلیوز و فروید. این فهرست واقعاً بیانتهاست. فکر میکنید چرا مردم اینقدر جذب گوته میشوند؟
تاجایی که به ناپلئون مربوط میشود، نمیتوانیم تصور کنیم که گوته دوست او بود؛ اما ناپلئون قطعاً به جرگۀ طرفداران گوته تعلق دارد. او بهطور خاص طرفدار یکی از چهار رمان گوته بود که بیشتر از همه خوانده شدهاست: رنجهای ورتر جوان (1774). این رمانی است که از سنت رمان احساسی به سبک نامهوار خارج میشود و این سبک را متحول میکند. این رمان آن فرم را به سمت و سوی جدیدی میبرد. اگر با رمان کلاریسای ریچاردسون آشنا باشید، حدود 950 صفحه است. رمان پاملا اندکی کمحجمتر است. هلوئیز جدید روسو نیز یک رمان موجز و نامههایش از نظر بلاغی پرشور و حرارتتر است. سپس گوته به این راه ادامه میدهد و یک رمان بسیار کوتاه و قدرتمند را مینویسد. این فقط یک نویسنده است که نامههایی با عشقی شورانگیز میفرستد و شخصیت داستان خود را در عشق نافرجام تا خودکشی پیش میبرد. و ناپلئون مجذوب آن شدهاست. عدد دقیقش را فراموش کردهام، اما گمان میکنم ناپلئون ادعا کرد که این کتاب را سیزده بار خواندهاست. بعد از آن افرادی نظیر بتهوون را داریم. در اینجا ما موسیقیدانی داریم که از آثار ادبی گوته و انرژی انقلابیای که در آنها مییابد الهام گرفتهاست. بنابراین، اگر او بهطور خاص روی یک شخص مانند اگمونت تمرکز کند، دارد بر شخصی با انرژی فوقالعاده تمرکز میکند. خصوصیات محوری شخصیت اگمونت، از یک طرف، استقلال افراطی و از طرفی دیگر، انرژی مسری او برای زندگی است. و آن استقلال بنیادی، اگر چه عاقبتی دردناک دارد، چیزی است که از نسل هنریای که از گوته پیروی میکرد الهام گرفتهاست. گوته در 1749 و بتهوون در 1770 متولد شدند همزمان با هولدرلین و هگل. نسل 1770، گوته را بهعنوان راهنمای خود میبیند. در سال 1825 هگل در نامهای به گوته نوشت: « اگر به مسیر رشد اندیشهام نگاهی بیندازم، تو را میبینم که همه جا با آن درهم تنیدهای و میتوانم خودم را یکی از فرزندان تو بنامم؛ درون من برای مقابله با آشفتگیهای ذهن، از تو نیرو گرفت و خود را به آثار تو که همچون چراغ راهیست، سپرد.»
منشاء تأثیر گوته کجاست؟ فکر میکنم یک عامل کلیدی تأثیر او، تمرکزش بر تجربۀ انسان در بیواسطهترین حالت خود است؛ بر مواجهۀ شخصی انسان با جهان و خاصیت شکلدهندگی آن مواجهه که جهان و انسان را شکل میدهد باشد. جهان، من را میسازد و من جهان خودم را در این تجربۀ بیواسطه میسازم. این چیزی است که فکر میکنم در اذهان نسل رمانتیکی که پیرو او بودهاند جرقه زدهاست. گوته از قید هنجارهای بلاغی و عمومی فرهنگ اشرافی گسست و جویای آن بود که تجربه را با همۀ ظهور و تازگیاش ثبت کند. پاسخ تجربی خود او، معیار تمام جستوجوهایش است. بگذارید مثالی از فروید را در نظر بگیریم؛ کسی که از آثار ادبی گوته، آثار علمی او ( مطالعاتش درباره ریختشناسی و تغییر، رشد و تکامل) و نوشتههای حسب حالش الهام ویژهای میگیرد. فروید، یک دانشمند، مثلاً در نمایشنامۀ فاوست یا در حسب حال شعر و حقیقت چه چیزی دیدهاست؟ فکر میکنم اگر تمام ارجاعات فروید به گوته را بررسی کنیم، آنچه که بهعنوان عامل مشترک پیدا میکنیم، باورش به اصالت ادعای گوته دربارۀ ذات تجربه است. در سال 1930، فروید جایزۀ گوته را که توسط شهر زادگاه گوته، فرانکفورت اعطا شد، دریافت کرد؛ این فرصتی برای او شد تا بدهی فکری خود به سَلَفش که به او راه استقلال اندیشه را نشان داده بود ادا کند. بنابراین، گوته اثرگذاری فکری عظیمی داشت و ما حالا تازه داریم کم کم پی به آن تاثیر فکری میبریم. تأثیر گوته بر تفکر قرن 20 در سرتاسر یک طیف وسیع، یک موضوع تحقیق جدید و جالب توجه در مطالعات مربوط به گوته است.
کتاب بعدی انتخابی شما درباره گوته، سفر ایتالیایی اوست؛ که توسط دابلیو. اچ. اودن ترجمه شدهاست. بگویید چرا این کتاب را انتخاب کردید. چرا اقامت موقتی او در ایتالیا چنین تجربۀ متحولکنندهای بود؟
حس کردم باید یکی از آثار حسب حال گوته را انتخاب کنم. انتخاب اولیام قاعدتاً باید شعر و حقیقت میبود، کتاب حسب حال گوته، که کودکی و نوجوانی او را بررسی میکند. اما سفر ایتالیایی را انتخاب کردم چون اقامت موقت او در ایتالیا در 7-1786 نقطۀ عطفی اساسی در زندگی گوته بود. این تجربهای است که گوته را به بیرون از قلمروی فرهنگی آلمانی میبرد؛ جایی بیرون از اقلیم آلمان و بیرون از سختگیری اجتماعی و اخلاقی.
نکتهای که باید دربارۀ گوته بدانیم این است که او مرد فقیری نبود. او نویسندۀ ضعیفی نبود. او تمکن مالی داشت؛ میتوانست خودش را در یک آپارتمان خوب مستقر سازد؛ میتوانست تعداد زیادی آثار هنری خریداری کند؛ میتوانست هنرمندی را استخدام کند تا زمانی که در ایتالیا سفر میکرد برایش نقاشی بکشد.
این سفر او را از جنبههای زیادی تغییر داد. درواقع، سفر ایتالیایی نمودار یک تولد دوبارۀ فکری و هنری است. در طول آن میتوانیم تحول شخصی، رهایی از مشکلات بهخصوص روانی و کسب تدریجی فهمی متفاوت از جهان را احساس کنیم. در ایتالیا، گوته به نوعی شفافیت در رابطۀ خود با جهان و با سایر انسانها رسید. این یکی از ماجراهایی است که در سفر ایتالیایی رخ میدهد؛ که شامل خاطرات روزانه و نامههایی به دوستانش در وایمار میشود. بهعنوان خواننده، ما میتوانیم گوته را از شهری به شهری دیگر دنبال کنیم. میتوانیم از چشمان او، شاهکارهای معماری، آثار هنری و فستیوالها را ببینیم. میتوانیم او را هنگامی که با کشتی به سیسیلی سفر میکند همراهی کرده و با او به اعماق جوشان وزوو خیره شویم. زندگی در ایتالیا بهصورت عمومی است؛ نوعی فستیوال زیر نور خورشید و در گشودگی فضای شهری.
از منظر فکری، دو جریان اصلی را میتوان در ارتباط با گوته دنبال کرد. یکی از آنها اشتغال گوته به هنر و فعالیت فرهنگی است. من به علاقۀ او برچسب «انسانشناسانه» میزنم؛ با توجه به چگونگی شکلدهی اجتماعات انسانی به زندگی خود. یک محصول مهم این علاقمندی، مطالعهای دربارۀ جشن رومی است که شایسته است بهعنوان تجزیه و تحلیل دقیقی در زمینۀ مردمشناسی فرهنگی شناخته شود. این تلاشی است برای آشکارکردن منطق ساختاری ذاتی در عمل. گوته تمام این را در یک مقالۀ مختصر که در هنگام اقامتش در ایتالیا چاپ میکرد نوشت. این یک کتاب فوقالعاده با تعدادی تصویرگریهای زیبا است.
این تعبیر از یک سبک زندگی در اشتغال گوته با هنر و معماری ابراز میشود. یکی از تأثیرپذیریهای تعیینکننده برای او، مواجهۀ او با معماری پالادیو است. مشغولیت به میراث باستانی متعهد و متحولکنندۀ پالادیو تبدیل به چراغ راهی برای هنر و تفکر خود گوته میشود. از سفر ایتالیایی معمولاً با عنوان سفری که گوته را به سوی بهاصطلاح «کلاسیسیسم» سوق داد یاد میشود. این واژه زیادهازحد خشک و جدی است. چیزی که اهمیت دارد این است که هنر روزگار باستان و رنسانسی را که برای گوته راهی به سوی پروژۀ هنری خودش فراهم کرد ببینیم.
دومین جریانی که خوانندگان میتوانند دنبال کنند، مسیر تکامل علمی گوته است. کنجکاوی این مرد حد و مرزی نمیشناسد. او سنگ جمع میکند؛ ماهیها را بررسی میکند؛ اثرات جوی را مطالعه میکند؛ به اعماق آتشفشان با دقت نگاه میکند. در ایتالیا بود که گوته ایدۀ اصلی مطالعات علمیاش را پیریزی کرد. این در اینجا بهعنوان ایدۀ باستانشناسانهای که بر اساس آن تمام گیاهان شکل میگیرند ظاهر میشود: «گیاه اولیه» یا اورفلانزه. این مفهوم کلیدیِ مطالعات ریختشناسی گوته است که در طول زندگیاش به نگرشی جامع دربارۀ فرآیند طبیعی تبدیل میشود.
بنابراین، نکتۀ مهم دربارۀ سفر ایتالیایی این است که ما گوته را در یک تحول فکری دوگانه همراهی میکنیم. بهمحض این که همهگیری تمام شود و دوباره بتوانیم سفر کنیم، پیشنهاد میکنم این کتاب را با خود به ایتالیا ببرید و تجربۀ خودتان را با تجربه گوته مقایسه کنید.
درست قبل از این که به سراغ پیشنهاد کتاب بعدیتان از گوته برویم، آیا میتوانید فقط اندکی بیشتر دربارۀ لحن نوشتن گوته در سفر ایتالیایی بگویید؟ آیا لحن او بهکلی شدیداً اندیشمندانه است؟ یا میتواند بذلهگو باشد؟ آیا لحن نوشتار او بین سبک نامهای و خاطرهنویسی در نوسان است؟
واقعاً سوال خوبی است. قبل از هرچیز، باید بگویم نوشتار او بهگونهای است که درجۀ بالایی از بیواسطگی ذهن را بهخاطر شکل روایتگری بهسبک روزانهنویسیاش در خود دارد. عمدتاً، مطالب این کتاب براساس آن چیزی است که گوته داشت برای دوستانش در وایمار مینوشت؛ بنابراین بیواسطگی بسیاری وجود دارد. از لحاظ بینشی که او به گذشته دارد نیز این اثر کاملاً انعطافپذیر و تازه و غنی است. بهجای یک تصویرسازی عینی از آنچه که کشف شده، چیزی که ما میبینیم خودِ فرآیند اصلی اکتشاف است. فکر میکنم این امری تعیینکننده است. تنوع زیادی در سبک نوشتن او وجود دارد که گاهی به صورت متوالی و مشابه رمانهای کوتاه بسط مییابد. و شخصیتهایی فراموشنشدنی ظاهر میشوند؛ برای مثال، اِما، یا همان لیدی همیلتون، معشوقۀ لرد نلسون و فردی با جذابیت بسیار برای گوته.
بیایید به سراغ خویشاوندیهای اختیاری برویم. این کتاب در سال 1809 با جنجالی قابل توجه چاپ شد. زمانی که کتاب منتشر شد، فکر کنم گوته حدوداً 60 ساله بود. میتوانید به ما دربارۀ آن بگویید؟ از منظر نگرش او در زمینۀ روابط و شدت (یا زوال) عشق، چرا این کتاب را بهجای ورتر انتخاب کردید؟
کارهای ادبی گوته ورای تمام گونهها است. او یک نمایشنامهنویس عالی و یک شاعر عالی بود و چهار رمان مهم نوشت. خویشاوندیهای اختیاری کتابی است که ممکن است آن را رمان اجتماعی بنامند. این رمان ترسیم یک جامعۀ بسیار بسیار بسته است. شخصیتهای محوری آن اساساً چهار نفر هستند. البته بعضی افراد دیگر هم وجود دارند که میآیند و میروند؛ اما محوریت اصلی داستان بر چهار شخصیت استوار است. در اینجا یک زن و شوهر داریم؛ بارون ادوارد و همسرش شارلوت. دوست ادوارد را داریم؛ معروف به کاپیتان که نام اصلیاش اوتو است. کاپیتان تازه خدمت سربازی را به پایان رسانده؛ او آموزشی تخصصی دیدهاست؛ به نوعی مهندس محسوب میشود؛ و یک مباشر است. بعد اوتیلی را داریم. دختری جوان، دلربا، زخمخورده و شکننده. ماجرای داستان یک عشق ضربدری را شامل میشود. از یک طرف، ادوارد و اوتیلی عاشق هم میشوند؛ از طرفی دیگر، شارلوت و کاپیتان به یکدیگر جذب میشوند. این موضوع منجر به مشکلات متعددی از جمله مرگ یک کودک و سپس مرگ خود اوتیلی میشود.
ساختار رمان بهطرزی باریکبینانه شکل گرفته است. رمان یک محیط اجتماعی را ترسیم میکند که در آن همه بهشدت مودب و صبور هستند؛ جایی که انگیزههای ناخودآگاهِ نیرویی تقریباً اهریمنی چیره است. ویژگی شخصیتی این گروه چهارنفره، خودفریبی تمام و کمالی است که با آن زندگی میکنند. در اینجا اشرافیت در حالتی منجمد ظهور مییابد؛ یک بنبست تاریخی خالی از هدف و خلاقیت. اگر قرار بود خویشاوندیهای اختیاری را با کار یک رماننویس دیگر مقایسه کنم، هنری جیمز را انتخاب میکردم. جیمز جامعهای را به تصویر میکشد که در حالت گفتمان فرهیختهوارانهای قرار دارد؛ که زیر پوست آن جریانات هوس، نفرت و اضطراب در حال حرکت است. رمانهای او نیز ساختارس استادانه و یک حجم نمادسازی که به سبک گوته شبیه است را به نمایش میگذارد.
مرتبط با همین موضوع، بیایید چیزی دربارۀ عنوان غیرمعمول خویشاوندیهای اختیاری بگوییم. این عنوان که مشخصاً میان رشتهای است، نوعی همانندانگاری است که از علم شیمی وام گرفته شده.
بله. گوته خلاقانه از یک استعارۀ علمی وام میگیرد. عبارت خویشاوندیهای اختیاری به یک پدیدۀ شیمیایی اشاره دارد. اگر یک ترکیب شیمیایی a-b و یک ترکیب شیمیایی c-d داشته باشیم، و آنها را در مجاورت هم قرار دهیم، اتفاق عجیبی میافتد. A از b جدا میشود و به c میچسبد و d با b جفت میشود. این مواجهۀ عناصر، استعارۀ سازندۀ الگوی عشق و احساسی است که در طی داستان رمان آشکار میشود. استعارۀ شیمیایی این حقیقت را آشکار میکند که روابط انسانی معمولاً توسط یک الگوی جاذبه و دافعۀ ناخودآگاه کنترل میشوند؛ که امری عمیقاً طبیعی و تقریبا «مغناطیسی» در احساسات ما است.
این رمان دربارۀ ناخودآگاه اجتماعی و روانی و استعارهای از یک اصطلاح شیمیایی است و میتوان گفت دقت سختگیرانۀ آن نیز به اثر یک کیفیت تجربی مدرن میبخشد؛ حتی هنگامی که سبکی از زندگی را بهتصویر میکشد که از دیدگاه ما منسوخ شدهاست. این یکی دیگر از جذابیتهای رمان است. داستان یک محیط اجتماعی اشرافی را به تصویر میکشد- محل وقوع داستان املاک روستایی یک بارون است- اما شکل زندگی در مرحلۀ افول تاریخی آن ثبت شدهاست. سبک اقتدار، تشریفات، هنر و غرائز شهوانی موجود در آن زندگی همگی بهتدریج متحول میشوند. هستۀ مرکزی پدرسالاری دیگر پابرجا نیست؛ وراثت دودمانی به پایان میرسد. ادوارد، بارونی که «دربهترین سالهای مردانگی خود است» دربند یک خیالپردازی نوجوانی است. قطبنمای اخلاقی او در چرخش است؛ او بیپروا، خودشیفته و درنهایت بهطرز بیمارگونهای مالیخولیایی است.
این رمان بهصورت متقارن نوشته شده و در اغلب قسمتها کیفیتی اندیشمندانه وجود دارد. بهدلیل هنرنمایی بیرقیب آن، ابهام ژرف و پیچیدگی روانشناختیاش، رمان ممکن است بهعنوان مدرنترین و تنشزاترین اثر منثور گوته محسوب شود. این رمان الهامبخش والتر بنجامین برای نوشتن آنچه که ممکن است عمیقترین و بهطرز پیچیدهای سختترین مقالاتش دربارۀ آثار ادبی باشد بودهاست.
میتوانید کمی دربارۀ علت جنجالآفرینی این کتاب در زمان انتشار خود بگویید؟ چرا واکنش شدیدی نسبت به آن وجود داشت؟
فکر میکنم این موضوع اساساً به دیدگاه انهدامی سازمانیافتۀ رمان نسبت به به ازدواج مربوط است. البته هیچ طلاقی در رمان اتفاق نمیافتد؛ اما دربارۀ طلاق بحث میشود. حتی صحنهای وجود دارد که در آن مطرح میشود به ازدواج نباید بهعنوان یک پیوند مادامالعمر نگریسته شود؛ بلکه آن یک اتحاد قراردادی بهصورت محدود است. رمان با نمایشدادن عمل زنا در تخیلات زن و شوهر، بنیانهای ازدواج را بهطرز دیگری نیز میلرزاند. پیوند زناشویی در اولاد مذکری بروز میکند که ویژگیهایی والدینش را در خود ندارد؛ بلکه ویژگیهای افرادی را داراست که هر یک از والدین در لحظۀ لقاح در آغوش خود تصور میکردند. این به معنای واقعی شنیع است! و نیازی به گفتن نیست که تمام اینها سرانجام ناگواری دارد.
خویشاوندیهای اختیاری باید در کنار رمانهای قرننوزدهمی با مضمون خیانت، نظیر مادام بواری و آنا کارنینا دیده شود. قطعاً، کار گوته میتواند پرتنشترین رمان میان این سه باشد. من ترجمۀ دیوید کنستانتین را برای انتشارات آکسفورد ورلد کلاسیکز توصیه کردم. پیشنهاد میکنم رمان را دوبار بخوانید؛ دفعۀ دوم بهآرامی، تا ریزهکاریهای آن کاملاً آشکار شود.
بیایید به فاوست گوته بازگردیم؛ بخش اول و دوم. در عصر حاضر، فاوست واقعاً پروژهای ماندگار است. او زمانی که نوجوان بود کارهای اولیۀ فاوست را انجام داد و سپس اثر را در هشتاد و چند سالگیاش کامل کرد. بگویید چرا فاوست انتخاب کردید؟
خوب، آنچه که گفتید بخشی از دلیلش است. موضوع فاوست در طی یک عمر آشکار میشود و از آن نظر، فاوست مستندی از زندگی گوته است. اگرچه شاید انگیزۀ مهمتر این باشد که، فاوست بهطرز غیرقابلانکاری استادانهترین و جامعترین دستاورد شاعرانۀ گوته است. فاوست یک تلفیق شگرف است و عظمت آن از محدودیتهای گونۀ خود فراتر میرود. حتی اگر آن را یک نمایشنامه بدانیم، بهخوبی این دستاورد را توصیف نمیکند؛ فاوست کیفیتی شاعرانه و حماسی نیز دارد.
بازۀ زمانیای که در فاوست پوشش داده شده از آغاز جهان تا مرگ بایرون در سال 1827 بعد از محاصرۀ میسولونگی ادامه مییابد. اثر یک چهارچوب الهی دارد، یک چهارچوب فرهنگی- تاریخی و یک چهارچوب هنری. این اثر از اشکال تخیلی تراژدی بورژوازی، نمایشنامۀ شکسپیر، موسیقی رنسانس، شعر محلی، تئاتر کالدرون و بینش شاعرانۀ دانته وام میگیرد. فاوست سبک کلاسیک و رمانتیک، فراز و فرود، استعاره و هجو را با هم ترکیب میکند. قابلتوجه است که همۀ این موارد در کنار هم قرار دارند. اگر فردی بخواهد به دنبال اثری ادبیای که بتواند واقعا گزامتکونستوِرک-یک اثر هنری تمامعیار- نامیده شود، بگردد، آنگاه فاوست در دو بخش خود میتواند گزینۀ اصلی برای این عنوان باشد.
اخیراً داشتم فاوست را بازخوانی میکردم و از این که چقدر با بسیاری از روایتهای فاوست متفاوت است، شگفتزده شدم. از فردی در خیابان بپرسید فاوست درباره چیست و او ممکن است بگوید: یک نفر روحش را به شیطان میفروشد تا دانش بهدست آورد یا فضائل دیگر را (برای مثال، مهارت هنری، مانند نسخۀ توماس مان). اما این چیزی نیست که در فاوست گوته اتفاق میافتد. میتوانید به ما بگویید ماجرای آن پیمان دقیقا چیست؟
سوال بسیار سختی است. از یک منظر، این سوالی محوری است که با آن هر تفسیری از نمایشنامه باید در نظر گرفته شود. بیایید با حقایق پایه شروع کنیم؛ با داستان فاوست، همانطور که از قرن 16 وام گرفته شده. متن ما بهاصطلاح یک فولکسبوخ است؛ رسالهای که زیرکانه تکوین شده و افسانۀ یک جادوگر و شیاد تاریخی را بهصورت افسانه درمیآورد. این فاوست که دارای کنجکاوی فزایندهای است، قراردادی با شیطان میبندد تا بتواند موضوعاتی که برای بشر غیرقابلدسترساند را تجربه کند. البته موضوع اصلی، دانش است؛ اما دانش اشکال مختلفی به خود میگیرد. برای مثال، شامل دانش شهوانی که با هلن تروا لذت برده میشود است. فولکسبوخ سری به انگلستان میزند؛ جایی که کریستوفر مارلو با آن مواجه میشود و افسانه را به شکلی تراژیک با عنوان دکتر فاوستوس از نو طرح میکند. نمایشنامۀ مارلو، که یک اپیزود هلن را شامل میشود («چهرهای را به یاد بیاور که هزار کشتی را به آب انداخت») از نظر هنری مهمترین تفسیر از ماجرای فاوست قبل از گوته است.
در قرن 18 و بعد از گوته، ایدۀ اصلی همان باقی میماند که با ورود به قرارداد، فاوست انتخابی میکند که از حیث اخلاقی و معنوی فاجعهبار است. او با تلاشی بیثمر برای فرونشاندن عطش خود برای دانش، و کنجکاوی از خدا روی برمیگرداند و به سمت این جهان روی میآورد. البته نتیجۀ پیمانی که میبندد، این است که بهشت را در جهان پس از مرگ از دست میدهد و شیطان روح او را به جهنم میبرد.
گوته قرارداد را به یک شرطبندی تغییر میدهد(24 سال و سپس من روحت را میگیرم). فاوست شرط میبندد که چیزی وجود دارد که مفیستوفلس نمیتواند فراهم کند و سپس او را به چالش میکشد تا آن را فراهم کند. این بدین معناست که پایان نمایشنامه بهصورت یک سوال باز است. تعامل بین فاوست و مفیستوفلس به نوعی رقابت تبدیل میشود. بگذارید نگاهی به محتوای شرط فاوست بندازیم. فاوست شرط میگذارد که درصورتی که مفیستوفلس پیروز شد میتواند اقدام ذیل را انجام دهد.
“Werd’ ich zum Augenblicke Sagen:
Verweile doch! Du bist so schon! Dann magst du mich in fesseln schlagen.”
(اگر قرار باشد لحظهای چیزی بگویم: همانجا بمان! تو زیباترینی! پس تو [مفیستوفلس] میتوانی مرا به زنجیر بکشی [=«روحم را بگیری».]
حالا این یک شرطبندی خیلی عجیب است. آنچه که گوته از زبان فاوست میگوید یک چنین چیزی است:
رضایت کامل در زمان را به من نشان بده. به من لحظهای از چنان لذت کاملی بده تا بتوانم آرزو کنم که هرگز پایان نپذیرد. در این جمله، فاوست در واقع از روسو نقل قول میکند.
در خیالپردازیهای رهروی تنها ، روسو یک مثال میزند تا شادی را توصیف کند: اگر میتوانید دربارۀ لحظۀ کنونی بگویید که باید تا ابد ادامه یابد، فقط و فقط در آن صورت است که شما واقعاً شاد هستید. چون در آن لحظه است که آرزوی هیچ گذشتهای را نمیکنید؛ و هیچ آیندهای نیست که بتواند شرایط فعلی شما را از این که هست کاملتر کند. شادی آنی است که بهطور کامل برای شما حاضر است و شما را در آن لحظۀ اکنون بهنحوی جذب خود میکند که هوسها فراموش میشوند؛ افسوس و آرزو فراموش میشود؛ و شما کاملاً در آن لحظه قرار دارید. این رسیدن به بیزمانی درون زمان است؛ در آنجا حس شرط فاوست نهفته است. او دارد به مفیستوفلس میگوید: اگر میتوانی آن را به من بدهی، پس میتوانی روحم را بگیری. چطور ممکن است برایم ذرهای اهمیت داشته باشد؟ من که در هرصورت به زندگی پس از مرگ اعتقادی ندارم.
فاوست شخصیتی دارد که نمیتواند شادی را متصور شود. او نمیتواند رضایت را متصور شود. اتصال او با شیطان اتصالی است که در ذات اقناعنشدنی آرزوی او پیشبینی شده است. چنین آرزویی بهطور ذاتی گناهآلود است. نهتنها از این نظر گناهآلود است که فاوست هیچ قانون، هنجار یا عهدی نمیشناسد، بلکه از این نظر که باید همیشه فراتر برود؛ باید همیشه در جستوجوی چیز بیشتری باشد. نمایشنامۀ فاوست بیانتهایی آرزوها را بهعنوان شرط فردیت مدرن نمایان میکند. این موضوع فاوست است. این شرطبندی، ما را به قلب شخصیت فاوستی میبرد. من در این باره طرز فکری دارم که آن را از همکاری که در مراحل اولیۀ کارم نقش بسیار مهمی داشت کسب کردهام: پژوهشگر ادبیات، یان وات. وات به داستان گوته بهعنوان یک اسطورۀ مدرن ویژه میاندیشید. اسطورههای مدرن مانند آنهایی که در ادبیات باستانی کلاسیک وجود دارند نیستند. ویژگیای که آنها را تعریف میکند این است که آنها بر محوریت یک شخصیت قرار گرفتهاند. سه شخصیت دیگر نظیر این وجود دارند که نسخههای اسطورهای را در سرتاسر آثار ادبی، آثار تصویری، اوپراها و حالا حتی در کتابهای داستان مصور متعدد تولید میکنند. داستانهای آنها دائما بازگویی و بازسازی میشود. آنها به ما چیزی دربارۀ جهان مدرن پسارنسانسی میگویند. این شخصیتها چه کسانی هستند؟ یکی از آنها دن کیشوت است، دیگری دن ژوان و سومی فاوست است.
طرز فکر من دربارۀ این اشخاص اساطیری مدرن این است که هرکدام را در حال ارائۀ یک ارزش استعداد انسانی مشخص ببینیم. آنها این ظرفیت انسانی را بهعنوان نیروی محرک زندگیشان تجربه میکنند. درمورد دون کیشوت، این نیروی محرک، نیروی تخیل است. دون کیشوت در جستوجوی یک دنیای خیالی است که بر واقعیت برتری مییابد. او در خیال خود در وضعیت گناه دائمی زندگی میکند. درمورد دون ژوان البته، استعداد ارزششدۀ او عشق جنسی است که به صورت گناههای دنبالهدار بروز میکند. درنهایت، درمورد فاوست، موضوع اصلی گناه مربوط به دانش است؛ میلی فزاینده برای دانش که فراتر از مرزهای انسانی میرود. آنها سه اسطورۀ مدرن پارادایمی هستند. و این روشن میکند که در شرطبندی فاوست به چه چیزی اشاره شده است. از طریق این ابزار زیرکانه، گوته ما را از دنیای مدرن ما که در آن شادی از حیث رضایت در لحظۀ حال غیرممکن است، آگاه میکند. وضعیت ما آوارگی متعالی است. هیچ حالتی از جهان وجود ندارد که ما در آن کامل باشیم.
بیایید دربارۀ ساختار حرف بزنیم. ماجرای فاوست دو بخش دارد. اما آنها به طرزی باورنکردنی با هم متفاوت هستند. بخش دوم همیشه به دلیل این که تجربیتر است و در مقایسه با قسمت اول که معروفتر است مورد بیتوجهی واقع شده، مرا شگفتزده میکند.
بخش دوم اثر کسی است که کلیت یک زندگی و وفوری از تجربه علمی، فکری، فلسفی و ادبی را بازنگری میکند. این بهطرز قابلتوجهی با بخش اول متفاوت است. بخش اول بر یک ماجرای بسیار سختگیرانه، پرشتاب از اغواگری و فاجعه تمرکز میکند؛ اغوای دختری جوان، رهاکردن او، و آزار او توسط جامعه. البته، روی این شرطبندی با شیطان هم تمرکز میکند. قطعاً سرآغازی در بهشت و موضوعاتی از این دست نیز وجود دارد؛ چهارچوبی برای کل موضوع وجود دارد که به آن حوزۀ بزرگتری میدهد اما شرطبندی فاوست در مرکز آن است و گرچن اولین حیلۀ مفیستوفلس است. هرکسی میتواند قسمت اول را بخواند و تحت تاثیر قرار گیرد. بخش دوم بهکلی یک امر متفاوت است. این بخش از پنج پرده تشکیل شده، که هرکدام واقعاً طولانی است و هرکدام از آنها نوعی وحدت درونی دارد.
اولین پردۀ بخش دوم در دادگاه اتفاق میافتد؛ دادگاهی که در آن فاوست و مفیستوفلس نیروهای جهنمی را معرفی میکنند. در ابتدا، چنین قدرتی شامل اختراع پول کاغذی میشود که اقتصاد دادگاه امپراتوری را از پایه سست میکند.
بعد از آن، این دو نفر وارد یک سرگرمی پرچالش میشوند. فاوست به درون قلمروی مادران- قلمروی اسطورهای باروری خلاق- فرود میآید و تصویر هلن تروا را ظاهر میکند. فاوست سپس درحالی که توسط آن شبح از خود بیخود شده، دستش را به سمت او دراز میکند و باعث انفجاری میشود که پردۀ اول را تمام میکند.
پردۀ دوم ما را به محل مطالعۀ فاوست در دانشگاه میبرد؛ جایی که در بخش اول از آنجا شروع کرده بودیم. فاوست بعد از انفجار بیهوش دراز کشیده است. یک آزمایش علمی در حال رخدادن است: تولید یک جسم کوتوله، یک روح انسانی درون یک لیوان آزمایشگاهی. آن روح فاوست را به درون رویایی در داخل یک جهان بهشدت پیچیده از اساطیر باستانی هدایت میکند که در تصور هلن تروا به اوج خود میرسد. این لحظۀ لیدا و سوان است که خوانندگان یتس قدردان آن خواهند بود.
در پردۀ سه، ناگهان خود را در یونان میبینیم؛ و البته، هلن ظاهر شده و با فاوست عروسی میکند. این ازدواج مدرنیته با روزگار باستان کلاسیک است که درون محوطهای که از خشونت تاریخی محفوظ داشته شده مجسم میشود. کودکی بنام یوفوریان، که برایش بیزمانیای که در آن قرار دارد محل رضایتبخشی نیست، از این پیوند حاصل میشود. او در پی آن است که از دروغ سادهلوحانۀ عشق ابدی رها شده و در کار رهاییبخش بزرگ تاریخ مشارکت کند؛ اما اشتیاق رمانتیک- انقلابی او در نهایت در هم میشکند و او میمیرد. هلن به دنبال یوفوریان به جهان زیرین میرود و فاوست تنها میماند.
چهارمین پرده یک نبرد نظامی عظیم را به تصویر میکشد که در آن فاوست و مفیستوفلس نیروی جادویی خود را به کار گرفته و موجب پیروزی امپراتور میشوند. مقادیر مناسبی از فناوری نظامی در اینجا به کار گرفته شده و خواننده را آگاه میکند که گوته خودش جنگ را تجربه کرده و بعد از شکست اتریش و پروس، با شخص ناپلئون ملاقات کرده است. امپراتور پیروز، با قطعهای زمین در کنار دریا، جایی که فاوست میتواند پروژۀ مستعمراتی اش را اجرا کند به او پاداش میدهد. سپس پنجمین پرده، نتیجۀ فاجعهبار پروژۀ مستعمراتی را به تصویر میکشد و ما را به لحظۀ مرگ فاوست، درحالیکه مفیستوفلس مذبوحانه تلاش میکند تا روح او را به چنگ آورد، میبرد. این پایان نمایشنامه است. اما یک پایانبندی وجود دارد که در آن روح فاوست در عروجی معنوی که حس دانتهوارانهای دارد به سمت بالا کشیده میشود. او توسط بئاتریس بالا کشیده نمیشود؛ بلکه با قدرت عشق بیقید و شرط گرچن، که بخش اول و دوم را به روشنی با هم ترکیب میکند. آن قسمت پایانی نمایشنامه است.
به بحث درمورد فاوست ادامه بدهیم؛ آخرین کتاب در فهرست شما از کتابهای گوته، سه شاعر فیلسوف: لوکرتیوس، دانته و گوته نوشتۀ جورج سانتایانا است. این کتاب در اصل در سال 1910 به چاپ رسید؛ اما در سال 2009 تجدید چاپ شد. دربارۀ آن بگویید.
این کتاب فقط دربارۀ فاوست نیست؛ اما این نمایشنامه را در چیزی که من یک متن درخور میدانم قرار میدهد. سانتایانا دربارۀ فاوست و نیز در طبیعت اشیاءِ لوکرتیوس و کمدی الهیِ دانته توامان بحث میکند. ما دعوت میشویم که این سه اثر بزرگ شاعرانه را که هرکدام یک بینش جامع فلسفی ارائه میدهند را با هم مقایسه کنیم. هرکدام به ما شعری میدهد که جهان کاملی را در خود دارد. در مقدمهای که برای ترجمۀ پرینستون فاوست نوشتم، یکی از چیزهایی که میگویم این است که بهترین نوع اثری که میشود فاوست را با آن مقایسه کرد، یک دایرهالمعارف است. گوته تقریباً تمام دانش فرهنگی خود را در این نمایشنامه جمع میکند.
اشعار لوکرتیوس و دانته حوزۀ یکسانی دارند. نظر سانتایانا این بوده که با کنارهمگذاشتن این سه، میتوانیم درکی مختصر از جهانبینی مادهگرایانۀ باستانی کلاسیک، جهانبینی خداباورانۀ اروپای اواخر قرون وسطا و در کار گوته، درک رمانتیک از زندگی، عشق، تلاش و تغییر تاریخی کسب کنیم. مطالعۀ سانتایانا به ما قدردانی ژرفی از آنچه که منظور گوته از ادبیات جهانی بود میدهد.
کتاب سانتایانا اولین بار در 1910 چاپ شد. این کتاب براساس یک دورۀ درسی است که او بهطور منظم در دانشگاه هاروارد تدریس میکرد. این کتاب جایگاه فرهنگ آلمانی را در ذهن آمریکایی و در شروع قرن 21 برجسته میکند. با شروع جنگ جهانی اول در سال 1914 (که آمریکا در 1917 به آن ملحق شد) میتوانیم شاهد یک سقوط ناگهانی در درک اهمیت میراث ادبی و فرهنگی آلمانی در آمریکا باشیم. این موضوع با جنگ جهانی دوم بدتر نیز شد. اما اگر به تاریخ آمریکای قرن 19 نگاه کنیم، اگر به اشخاصی نظیر امرسون، که عمیقاً تحت تاثیر گوته بود، یا همکارش مارگارت فولر، ویراستار درخشان مجله دیال نگاه کنیم، میتوانیم ببینیم که فکر و ادبیات آلمانی در مرکز ثقل تلاشهای امریکاییها برای شکلدادن به یک خودآگاهی فرهنگی بومی بوده است. با موج عظیم مهاجرت آلمانیها به آمریکا بعد از 1848، این وامگیری فرهنگی عمیقتر شد. کتاب سانتایانا که بهزیبایی نوشته شده و عمیق به آن فکر شدهاست، پیوندهای فرهنگی را که بهطرز پیچیدهای با تاریخ آمریکا درآمیخته یادآوری میکند.
یک توصیۀ نهایی. یک راه دیگر برای درک گوته، موسیقی است. اگر بخواهم تنها سه مثال برجسته درمورد فاوست ذکر کنم: ما نمایشهای اوپرایی از برلیوز و بویتو و موزیک فاوست شومان داریم. اگرچه توصیۀ ویژۀ من قطعۀ پایانی سمفونی شمارۀ 8 مالر است. جملات موسیقایی آن از پایانبندی دانته وارانهای هستند که پردۀ 5 را به پیش میبرند. باور دارم که موسیقی مالر و کلمات گوته، تجربۀ برتری و تحولیافتگی را با بیواسطگی و لطافت بینظیری انتقال میدهند. خوانندگانی که کمکم در پیچیدگیهای نمایشنامۀ گوته متبحر شدهاند، در اینجا لحظۀ بیزمانی خود را خواهند یافت.