

زندگی امروزی، یک تلاش پر هیاهو است. گاهی، یک قصهی کوتاه میتواند تسکین خوبی برای مشکلات باشد. در این نوشته، پنجاه مورد از رمان های کوتاه پیشگام را معرفی کردهایم. این داستانها هم کلاسیک و هم امروزی هستند و میتوانید در هر زمان از آنها لذت ببرید.
برندهی جایزهی پولیتزر، استیون میلهاوسر میگوید که یک داستان کوتاه قدرتی دارد که فقط میتوانید آن را در رؤیا ببینید. او در روایت درخشان خود با عنوان بلندپروازی در داستانهای کوتاه مینویسد: «رمان های کوتاه یکی از اصیل ترین عناصر ادبیات هستند و هنوز هم داستانهای کوتاه چیزی ندارند که به خاطر آن بخواهند از آن بابت عذرخواهی کنند. این داستان ها به خاطر کوتاهبودن خود، حسی از شعف به وجود میآورند. این داستان هنوز هم میخواهد که کوتاهتر شود. قرار است که فقط یک کلمه باشد. اگر بتواند که آن یک کلمه را پیدا کند، میتواند آن یک آواج را بانگ بزند و کل دنیا از غرش او شعلهور خواهند شد. این است همان بلندپروازی تکاندهندهی یک داستان کوتاه که عمیقترین باور را به وجود میآورد و همان تعالی به واسطهی کوچکبودن آن القا میشود.»
بسیاری از بزرگترین نویسندگان افسانهها در طول تاریخ، همواره سعی کردهاند تا دستی بر داستانهای کوتاه داشته باشند و برخی از آنها نیز شهرت خود را به واسطهی شجاعتشان برای بیان چنین داستانهایی به دست آوردهاند. راستی، داستان کوتاه در دیکشنری آکسفورد به این صورت تعریف شده است: «داستانی که طرحی کامل دارد، اما بسیار کوتاهتر از یک رمان است و طول و تفسیر کمتری از رمان در آن جای گرفته است: توجه کنید که در این دیکشنری به نویسندگانی همچون جان شیور، کترین منسفیلد و تسا هدلی هم در این زمینه اشاره شده است. در جایی دیگر هم فرصتی برای تازهواردان علاقهمند به افراد مشهور داده شده است تا نیمنگاهی به سبک جدید نویسندگان داشته باشند و طرف دیگر آنها را هم در کنار یکدیگر ببینند: جیمز جویس، کارسون مککولرز و یان مکایون، سه تن از غولهای نویسندگی هستند که میتوان آنها را به واسطهی داستانهای کوتاهی که نگاشتهاند، به شیوهای متفاوت شناخت.
در عین حال، مخاطبین همواره اشتهای بسیاری به داستانهای کوتاه دارند. نویسندگان مشهور امروزی مانند لاورن گراف، دیزی جانسون و آتوسا مشفق سعی کردهاند تا تجربههای جدیدی به دست آورند و مهارتهای خود را در نوشتن داستانهای کوتاه افزایش دهند. این در حالی است که در سالهای اخیر داستانهای کوتاهی وجود داشتهاند که به شدت در جهان نشر یافتهاند. از جمله این داستانها میتوان به داستان «شخص گربه ای» اشاره کرد که در سال 2017 منتشر شد. این داستان به صورت یک داستان عاشقانه در نیویورکر منتشر شد و به شکل یک ویروس، روح فرهنگی زمان را به دست گرفت، به طوری که در سرتاسر جهان در مورد آن صحبت میشد.
بنابراین، بدون آنکه بخواهم بیشتر توضیح دهم، در اینجا بهترین داستانهای کوتاه جهان را میآورم که میتوانید از آنها لذت ببرید، حواستان را پرت کنید، آرام شوید و الهام بگیرید؛ اینها همه و همه، آن چیزهایی هستند که یک داستان کوتاه برای شما به ارمغان میآورد. شما کدامیک را دوست دارید؟
در بافت عمیق جنوب آمریکا و در زمان جنبش حقوق مدنی، در داستان کوتاه مشهور بالدوین، کشش بنیادی از هر دو سوی سکه و بدون آنکه انسانیت انکار شود، به تصویر کشیده میشود. در این داستان، همچنین نگاهی بیمضایقه به وحشت نقض شدن و تبعیض شده است.
بهترین داستان در مجموعه روایتهای بارت، دورنمایی از تاریخ سیاسی کشور نیجریه را به تصویر میکشد. در این داستان، فراز و نشیبهای یک ازدواج مرتب روایت شده و نگاهی زیرکانه به پویایی قدرت خانواده دارد. قدرت واقعی بارت در همان شخصیتسازیهایی است که او دارد: شخصیتهایی مثل پرپچوا که در یک ازدواج نا امیدکننده به عقد یک مرد ثروتمند پیر در میآید و صفحه را ورق میزند.
روای این داستان، گالوستون یک شهر کوچک در تگزاس خریده است. او در ابتدای داستان میگوید که همه چیز را آرام آرام تغییر میدهد، اما همه چیز خیلی زود پیچ میخورد و از کنترل خارج میشود تا اینکه بیشتر شبیه به یک حاکم مطلق عمل میکند. این روایت پندآمیز که هم جذاب و هم زننده است، برای اولین در نیویورکر منتشر شده است. در این داستان، در خصوص کنترل و بلندهمتیها سخن گفته شده است و پندهای مثبت زیادی را امروز برای ما به جای گذاشته است.
این داستان در عصری پیش از این عصر ارتباطاتی امروز ما نوشته شده است و یادآور دوران سخت و دشواری است که در آن، یک عاشق به خاطر خط تلفن ثابت از عشق خود باز میماند (آنها را به یاد میآورید؟). زیبایی داستان کالوینو از شک بر میخیزد: آیا آن دو عاشق باز هم به هم میرسند و پایان داستان خوش است؟ نکته جذاب جایی است که میخواهید پایان داستان را در دورهای جستجو کنید که تلفنهای موبایل وجود نداشتهاند.
این جفت به نام عشق «واقعی» مینوشند و میاندیشند و روایتها و تجارب خود را به هم میگویند. ریموند کارور به زیبایی توانسته تا قناعت به کمترینها را به تصویر بکشد و اصل موضوع را به گونهای روایت کرده که شاید دیگر، کسی نتواند چنین تصویری را خلق کند. این داستان و برخی دیگر از داستانهایی که در این مجموعه قرار دارند، وضعیت آمریکا را به عنوان یکی از عالیترین داستانهای کوتاه نمایش دادهاند.
آیا این داستان، عالیترین داستانی است که تا کنون توسط نویسندگان داستانهای کوتاه در آمریکا نوشته شده است؟ این داستان قطعاً در بین رقبا قرار میگیرد. سفر آزاد شیور که در باغهای پشتی در حومهی شهر در تله هم گیر افتاده است، یک داستان عجیب و غریب سورئال، جذاب و اندوهبار است.
اینجا جنوب عمیق (ایالت پنبهای آمریکا)، پیش از جنگ مدنی آمریکا است که هنوز بردهداری در آن رواج دارد. این داستان مربوط به عصر بحران است که در آن، فرزند میراث مشکوک به دنیا میآید و در مورد داستانهای بعدی آن روایت میشود. چاپین روابط قومی را روایت کرده و چنین حسی را در نسخه اول خود به تصویر میکشد. تعجبی ندارد که دزیری بیبی همچنان مشهورترین داستان باقی مانده است.
به همان اندازه که هر داستان کوتاه سعی میکند تا «کامل و بدون نقص» باشد، روایت دال از یک آدم بزرگسال نمادین، راز یک قتل وحشتناک است که فقط در چند صفحه به تصویر کشیده شده و هنوز هم باعث میشود تا یک عرق سرد بد روی بدن شما بنشیند. شما دیگر هرگز از AirBnb اینگونه رزرو نخواهید کرد.
این نویسنده که برندهی جایزهی بینالمللی بوکر و یک سری جوایز دیگر است، استاد نگارش داستانهای حرفهای بسیار کوتاه است. او در همین تکه افسانهی کوتاه که چند خط هم بیشتر نیست، سعی میکند تا یک روز کامل و تمامی روابط داخل آن را به تصویر بکشد.
مبارزهی هارمونی با هرج و مرج در درون آقای بوز در یک روز عصر در این داستان روایت شده است. او یک معلم شعر است که مجبور میشود تا درسهای سانسکریت را به دانشآموزان شرور و سر به هوا بدهد تا پولی به دست آورد.
در این داستان، زوجی که سعی میکنند تا در یک روز تعطیل با اوضاع کنار بیایند و مرگ دختر خود را برای خود تسکین دهند، گرفتار مجموعهای از مصیبتهای مختلف میشوند. همانطور که انتظار میرود، داستان «اکنون، نگاه نکن» سرشار از وضعیتهایی است که شخص را آرام آرام از درون میسوزاند و دافنه دو ماوریر توانسته تا آن را به بهترین شکل به تصویر بکشد.
دو زن از داخل تاریکخانه به پل معلق کلیفتون مینگرند و شاهد یک صحنهی شوم هستند که مشخص نیست که چه چیزی است. خواننده باید آن را حدس بزند. این داستان پر از ترس و تهدید است و نشان میدهد که دانمور، که یکی از بهترین نویسندگان داستانهای کوتاه امروزی است، در اوج خود قرار دارد.
اکونزی، نویسندهی نیجریهای توانسته است تا جهنمی را در داستان خود به تصویر بکشد که بیش از داستان فیوزی جو به خاطر میماند. فیوزی جو موسیقیدانی است که عاشق یک زن جوان زیبا میشود و به درد سرهایی هم میافتد، اما کارمای او هرگز به دست فراموشی سپرده نمیشود. داستان «شهر پر زرق و برق»، هر چند که کوتاه است، اما بسیار زیبا روایت شده است و شما را به یک سفر خاطرهانگیز به لاگوس در دههی 1960 میلادی میبرد.
این داستان که به عنوان «یکی از عالیترین داستانهایی توصیف شده است که تا کنون روایت شده است، یک روایت حرفهای است که توسط میویس گالان نوشته شده است و شما را به سمت زندگی یک رماننویس فرانسوی به نام هنری گریپس میبرد. بسیاری حس میکنند که این داستان، بهترین روایت از یک هنرمند است. داستانهای کوتاه معمولاً به شکلی بزرگ روایت میشوند، اما در این داستان نگاهی انسانی و از نزدیک به یک شخصیت شده است.
بسیاری از داستانهای طنز از روی زندگی تمامیتخواهان در روسیه و شرق اروپا نوشته شده است، اما این داستان در خصوص یک کارمند اداری در سنپترزبورگ است که بینی او تصمیم میگیرد که یک زندگی مستقل از صورت او داشته باشد که زمانی به آن چسبیده بوده است. این طنز یکی از بهترین نمونهها در نوع خود است.
انواع و اقسام مخلوقات مختلف، تمام صفحات مجموعه داستانهای کوتاه لاورن گراف در فلوریدا را از سال 2016 به بعد پر کرده است. عنکبوت، مارها و کروکودیلها در سر داغ او در ایالتش کمین کردهاند. اما آن چیزی که به وضوح در ذهن همهی ما سکنی گزیده، همان پلنگ مشکیای است که در «منطقهی نیمهشب»، آن را روایت کرده است. داستان او از حس مادری، بقا و خیال، به همان اندازه که دشوار است، زیبا هم هست: گراف توانسته تا این تمایلات را به طور کامل به تصویر کشاند.
تسا هدلی را میتوان به عنوان یکی از استادانهترین نویسندگان برای داستانهای کوتاه دانست. این داستان در خصوص زن جوانی است که میکوشد تا با دختر آخر خود که رفتار عجیب و غریبی دارد، رابطه برقرار کند. در این داستان، نگاهی شفاف به خانواده و کودک شده است و نشان داده شده است که بچهها بزرگ میشوند و گریزی از آن نیست.
چهار دوست با هم تصمیم میگیرند تا موشکی را درست کنند و آن را به ماه بفرستند و برگردانند. در این داستان غیرعادی، سبکی از نوشتار روایت شده است که ما را به یاد خود هنکس میاندازد: او خونگرم، شوخطبع و کمی عجیب و غریب است.
در این داستان، یکی از کهنهسربازان جنگ به حومهی شهر میرود و ماهیهای زیبایی را میبیند. او چادر خود را بر پا میکند و در آن میخوابد. داستان «دو رودخانهی سخاوتمند» که کمتر حالت اکشن دارد، اما به نوعی بیانی محض از سبک نگارش خاص ارنست همینگوی است. نیک آدامز که از او همراه به عنوان قهرمان اصلی یاد میشود، مرتباً سعی میکند تا با استفاده از قدرت خلوت و طبیعت، خود را تسکین دهد. خوانندگان صبور میتوانند با او همراه شوند.
نیویورکر در اولین کارهای خود، زمانی که داستان «لاتاری» را منتشر کرد، با سیلی از نامههای مختلف از سوی خوانندگان خود روبرو شد. این تعداد نامه در واقع بیشتر از همهی آن چیزی بود که برای داستانهای افسانهای خود، پیش از این دریافت کرده بود. فکر کنید که اگر امروز بود، چقدر نظر در توئیتر دریافت میکرد. این داستان، یکی از بینظیرترین داستانهای شیرلی جکسون بوده است.
زمانی که پولی به شکل ناخواسته حامله میشود و تلاش میکند تا با شریک خود به دریاها پناه برده و فرار کند، موجی از خرافات، جادوی سیاه و زندگی واقعی در هم میپیچند. هر چند که خانواده اش در انگلستان امروز ریشه دارد، اما بیش از یک داستان جن و پری باورنکردنی در اینجا روایت شده است.
یک بازاریاب که به دوران بازنشستگی خود نزدیک میشود، در این داستان از آن میگوید که دیگر هیچ دوست و آشنایی برای او باقی نمانده است. دیوید جانسون این داستان را درست پیش از مرگ خود روایت کرده است و بلافاصله، پس از مرگ او به چاپ رسیده است. این داستان هم به مانند بسیاری از داستانهای دیگر او در بعضی مواقع ناخوشایند و مأیوسکننده است، اما در عین تاریکی، جذاب و دلسوزانه است.
در این داستان، از پسری روایت شده است که میفهمد نسبت به خواهر همسایهی خود احساس پیدا کرده است. این داستان از جیمز جویس از دوبلین است. در این داستان، از احساسات و عشق جدید روایت میشود که با نا امیدیها و مسئولیتهای یک فرد بزرگسال تلاقی کردهاند.
کرت بیشتر بر روی کوتاهبودن داستان در داستانهای کوتاه خود تکیه میکند. اما داستانهای او مملو از ابداعات است و معمولاً سرشار از موقعیتهای بسیار عجیب و غریب است. این داستان هم در خصوص یک ماهی قرمز ناشکیبا است که به زبان روسی صحبت میکند و آرزوها را برآورده میکند.
این داستان، جوزفین و کنستانتینا یا جاگ و کان را روایت میکند که پس از مرگ پدر خود سعی میکنند تا کارهایی را انجام بدهند. غم و اندوه شدیدی در اینجا دیده میشود، اما در عین حال یک حس شوخطبعی کنایهآمیز و تمام احساسات دیگری از غم و اندوه در زندگی روزمره نیز وجود دارد.
در حالی که پسرک در حال فروش روزنامه است، از درون کافه کسی او را صدا میزند و میخواهد که به آنجا میرود. او یک مرد مسن است که پشت میز نشسته و مینوشد. خیلی زود، او از زنی برای پسرک صحبت میکند که دوستش داشته و از دستش داده است. این داستان هم همانند بسیاری از داستانهای دیگر کارسون مککولر سراسر از عشق و تنهایی روایت میکند.
یان مکایوان در نوشتههای قبلی خود، به این شهرت دارد که طرحهای تاریک را به تصویر میکشد. اما او در این داستان که پیش از این هرگز روایت نکرده است، داستان یک کودکآزار جنسی را میگوید که کابوسی شبانه را برای شما رقم میزند.
در داستان «حالم را بهتر میکنم»، از یک معلّم روایت شده است که زیاد مینوشد. او در یک مدرسهی کاتولیک درس میدهد و سعی میکند تا خود را با کار خود سرگرم کند تا داستان شوهر قبلی خود را به دست فراموشی بسپارد. این داستان هم همانند سایر نوشتههای مشفق، یک داستان خام و کنایهآمیز تاریک در خصوص شخصیتی است که در قسمتهایی از زندگی خود خطاهایی را مرتکب شده است، اما فرای رستگاری او نبوده است.
این داستان سوررئال که به صورت طنز است، در مورد دورانی است که دولت کمونیست، لهستان را تحت سلطهی خود داشته است. این داستان شما را به خنده وا میدارد. این خنده در راستای آنست که صاحبین یک باغ وحش در روستایی کوچک میخواهند قیمتها را پایین بیاورند.
در این داستان از دو فراری روایت میشود. یکی از اینها کارلا است که سعی میکند تا از ازدواج خود با کلارک که مطمئن و وسواسی است فرار کند. دیگری، فلورا است. او یک بز است که گم شده است. آلیس مونرو، همیشه در نوشتههای زیبای خود نشان میدهد که یک زندگی معمولی چقدر میتواند پیچیده باشد و به همین خاطر هم به محبوبیت رسیده است.
این هم یکی دیگر از داستانهایی است که با زمینهی فیلها نوشته شده است، چه کسی فکرش را میکرد؟ در این داستان که به شعر هم گفته شده است، یک نگهبان پیر باغوحش و یک فیل همسن او به نظر در هوای تاریک ناپدید میشوند. آخرین فردی که این دو را دیده است، همان راوی داستان ما است و به این موضوع فکر میکند که آیا آنچه دیده است، یک توهم در نور بوده است یا یک جادو.
خیلی پیش از آنکه ولادیمیر ناباکوف این داستان را بنویسد، لولیتا و پیل فایر، داستانی با عنوان «علامتها و نمادها» نوشته بودند و در آن، داستان یک زوج پیر را روایت کرده بودند که پسر خود را در یک آسایشگاه ملاقات میکردند. تمامی ویژگیهای اصلی و هدایای شگفتانگیز زبانی در این داستان به خوبی روایت شدهاند.
تا جایی که ما به یاد داریم و زندگی کردهایم، انسانها همواره در شناخت خود دچار سوء تفاهمات بودهاند. در اینجا هم نارایان از یک چالش بین یک فرد روستایی که به زبان تامیلی حرف میزند با یک نفر از نیویورکر که به زبان انگلیسی صحبت میکند، سخن میگوید. این داستان، یک روایت تلخ و تأثیرگذار است که از منازعات بین فرهنگ غرب و شرق سخن میگوید.
جان اوهارا یکی از نویسندگانی است که چندان به او بها داده نشده است و او، خود این موضوع را به خوبی میدانسته است. او از اینکه در بین نویسندگان معاصر خود مانند همینگوی و فیتزجرالد چندان به او توجه نشده است، بسیار گلایه داشته است. اما مراقب باشید که این موضوع باعث نشود که از داستانهای او غافل شوید؛ به خصوص این داستان او که شرح وقایع زندگی آمریکاییان در عصر او را روایت میکند.
اگر دفترچهای از یکی از همکاران خود را پیدا کنید که قفل دارد، آیا قفل آن را باز میکنید و مطالب آن را میخوانید یا آنکه آن را به همان شکلی که پیدایش کردهاید، کنار میگذارید و میروید؟ همین موضوع، معمایی است که در بطن این داستان روایت شده است و آن را به صورت یک داستان پندآموز یا داستان عجیب و غریب تاریک در فرهنگ پر از شایعات امروزی در آورده است.
داستان «سهبندیها» که برای اولین بار در آتلانیک در سال 1977 منتشر شده است، تصویری از زندگی غریزی آپالاچیها است. این داستان، قطعهای حیرتانگیز از یک نوشتهی خام است، اما با افرادی که در آن حضور دارند، دلسوزانه همراهی میکند.
زنی در خانهی خود نشسته است و ساعتها است که در مردی به او زنگ زده است و با او صحبت میکند. آن مرد میخواهد بداند که آیا آن زن هم با او تماس میگیرد یا خیر. شاید این داستان در سال 1928 نوشته شده باشد، اما ماجرایی که از آن روایت میشود، بسیار شبیه به همان چیزهایی است که در مورد قرار و مدار، همواره روایت شده است.
طرفداران داستانهای تیره و تار آنجلا کارتر و رونالد دال، داستانهای نویسندهی اندونزیایی یعنی اینتان پارامادیتا را نیز میپسندند. این نویسنده هم از روایتهای ژانر وحشت، داستانهای رمزآلود و افسانهای الهام گرفته است و با نگاهی فمینیستی دوباره بر روی آنها کار کرده است. داستان «خونآشام» هم که یکی از داستانهای کوتاه در این مجموعهی آغازین است، روایت دوبارهای از داستان سوار نقابدار قرمز است.
این داستان، بیش از آنکه یک داستان کوتاه باشد، شبیه به یک رمان است. اما احمقانه است، اگر این داستان را کنار بگذاریم. در این داستان نشان داده شده است که ما به سلامت روانی یک زن چگونه مینگریم و شاید اینکه چه مسیر طولانیای را باید برویم.
یکی از مشهورترین داستانهای کوتاه همهی اعصار، سبک نگارش پو از واقعیتها و وضعیت اقتصادی است که در این داستان به طور کامل منعکس شده است. در این داستان، وجدان یک فرد ظاهر شده است. هر چند راویِ بینام و نشانِ این داستان سعی میکند که ما را نسبت به سلامت روح و روان خود متقاعد سازد، اما همین موضوع سبب میشود تا بدگمانی و پانارویای او وخیمتر شود. امروز، این داستان بسیار تأثیرگذار و در عین حال، لذتبخش است.
در این داستان تاریک از کارن راسل، دو خونآشام حضور دارند. یکی از اینها یک خونآشام سنتی است و دیگری، یک خونآشام پیشرفته است. این خونآشامها خانهی خود را در یک مزرعهی لیمو ساخته بودند و امیدوار بودند که میوههای خوشمزهی رسیده در بیایند و عطش تشنگی آنها برای خون را فرو نشانند.
سلینگر داستانهای نسبتاً کمی نوشته است، اما هر کلمه از داستانهای او ارزش چندین مرتبه خواندن را دارد. اما اگر دوست دارید که کمی اطلاعات در خصوص او به دست آورده و ارزش کارهای او را بدانید، داستان «یک روز تمام عیار برای ماهی موزی» یکی از داستانهای بسیار خوب او است. گوشهای بینظیر او برای محاوره به خصوص بین بزرگترها و کودکان، شوکدهنده و کنجکاویبرانگیز است و به خوبی میتوان آن را مشاهده نمود.
یکی از شجاعترین نویسندگان انگلیسی که کارهای او انسان را غافلگیر میکند، علی اسمیت است که به سختی میتوان کارهای او را دستهبندی نمود. فقط باید بگوییم که این داستان که از مجموعهای از داستانهای کتابخانهای و قدرت مطالعه او برگرفته شده است، اگر ابداع نباشد، چیز دیگری به حساب نمیآید.
یکی از سیاستمداران برجسته از یک کشور بینام، پس از آنکه توفان کشورش را ویران میکند، سعی میکند تا از آنجا فرار کند. این داستان، یکی از عالیترین داستانهای اسمیت است: میتوانید یک مدیتیشن ظریف روی ذهن خود داشته باشید و با قدرت نتیجهگیری کنید.
زوجی که به تازگی با هم ازدواج کردهاند، یک روز ساده و خوش را در کنار یکدیگر سپری میکنند. از نظر اکشن، این داستان چیز خاصی ندارد. فقط میتوانیم بگوییم که «به خاطر بیاور» صرفاً یک داستان درخشان و غمانگیز است و این داستان کوتاه از گراهام سوئیفت بسیار خوب این کار را انجام داده است.
بیترایس نمیداند که کیست و که میخواهد باشد. او بیهدف در یک بار مشروب کار میکند و رؤیای ثروتمندشدن در سر دارد. او میخواهد لباسهای گران بر تن کند و مشهور شود. اما همیشه همه چیز آنطوری که ما میخواهیم، پیش نمیرود. یکی از عاشقانهترین داستانهای انگوگی، «لحظات ستایش» است که یکی از جذابترین و اندوهبارترین داستانهای او هم به حساب میآید.
این داستان در خصوص شخصی است که داستان مینویسد. ادوین، داستان بچهای را مینویسد که با او بزرگ میشود. اما برایان توجهی به کارهای ادوین ندارد. «صحبتی در مورد نان» بیشتر یک کمدی از خطاها است، اما به ناگاه داستان تغییر مسیر میدهد و به سمت فیتیشیم میرود و همه چیز در هم میریزد.
زمانی که اروین ولش تصمیم میگیرد که دوباره برود و بگبای، آن مرد وحشتناک وسواسی را یک بار در روز کریسمس ببنید، مجموعهای از بهترین نوشتههای خود را هم با خود میبرد: شوخی تاریک، اکشن سخت و برش وحشیانهی آن مرد پردردسر. شما دیگر هرگز فرزندان بروکسل را به این شکل نخواهید دید.
بله، درست است که این داستان برای کودکان نوشته شده است، اما اصلاً عجیب نیست که طرفداران نوشتههای نغز عالی در ادبیات انگلیسی، داستانهای عجیب و غریب جن و پری را با بسیاری از داستانهای فاخر نمادین برای ویژگیهای بزرگسالان، مانند غرور، طمع و تکبر را کنار هم میگذارند. شاید این بهترین کاری باشد که او به خوبی از پس آن بر آمده است.
داستان «صادق باش»، نگاهی آرام و متفکرانه به معنای مادری و وظیفهای دارد که یک مادر انجام میدهد، فرقی نمیکند که در چه فرهنگی بزرگ شده باشید.
هر چند این داستان کوتاه پیچیده از دال، مانند دو مثال قبلی ما دقیقاً یک داستان فلسفی یا سیاسی نیست، اما سعی میکند مقداری در قلمروی سایهی اخلاق فرو رود. ما را به ماری مالونی معرفی کردند. او یک همسر دوستداشتنی و خانهدار است. دالی فقط در چند پاراگراف کوتاه سعی میکند تا نشان دهد که او چقدر همسر خود را دوست دارد و از او پذیرایی میکند و سعی میکند تا با ماری همراه شویم که ناگهان، به آنها حمله میشود و زندگی آنها را زیر و زبر میکند. از این پس، خواننده به یک سفر تاریک فرا خوانده میشود.
چون ممکن است که بعضیها این داستان را نخوانده باشند، ما هم نمیخواهیم که داستان را لو دهیم. اما همینقدر میگوییم که دال پیچ و تابهای دوستانه را ترسیم کرده است.
در این داستان که از نگاه شخص دوم نوشته شده است، مور گزیدهای از داستانها را برای شروع کار خود انتخاب کرده است و به شکلی صادقانه به زندگی درونی یک هنرمند پرچالش پرداخته است. نویسنده سعی کرده است تا با استفاده از یک POV غیرعادی، اعتماد لازم را در خوانندهی خود ایجاد کند. او سعی کرده است تا به طور کاملاً شفاف بیان نماید که «شما» به عنوان راوی، واقعاً از همان چیزی صحبت میکنید که او هست.
این داستان بسیار برجسته است، اما کل مجموعه داستانهای آن نیز ارزش خواندن را دارد تا بتوانید دیدگاههای خوبی را به دست آورید، با شوخطبعی همراه شوید و به آنچه در ادبیات مرسوم است، توجه نکنید.
در عصری که سرشار از رسانههای اجتماعی است، هیچ داستانی به اندازهی این داستان از نیویورکر که نوشتهی روپنین است، پخش و مشهور نشده است. زمانی که مارگوت 20 ساله به ارتقا شغلی میرسد، شروع به صحبت کردن با پیرمردی به نام رابرت میکند. هر چه که بیشتر آن مرد را میشناسد و چیزهایی بیشتری در خصوص او میفهمد (و تمامی خلأهای موجود در تصورات خود را با او پر میکند)، قدرت رابطهی آنها شروع به نوسان بیشتری میکند.
او زندگی درونی مارگوت را ستایش میکند. اگر ترسهایی که تمام زنان امروزی در برخورد با مخاطب خود و قرار گذاشتن دارند را هم در نظر بگیریم، میبینیم که او آن را به صورت منصفانهای به نقد میکشد. بسیاری به این شخصیت اصلی داستان انتقاد میکنند و برخی نیز از موفقیتی که در داستان از آن یاد شده است، کاملاً خشمگین میشوند. قابل انکار نیست که این داستان توسط بسیاری از خوانندگان خوانده شده است و مطمئنا مدتی نیز همچنان به عنوان یک داستان پرمخاطب باقی خواهد ماند.
داستان «کلیسای جامع» که برای اولین باید در ماهنامه آتلانیک در سال 1981 به چاپ رسید، امروز به عنوان یکی از بهترین کارهای ریموند کارور شناخته میشود. وقتی که این کتاب را میگشاییم، روایت زنی را میبینیم که منتظر است تا یکی از دوستان قدیمی خود را ملاقات کند. دوست او یک مرد نابینا است. او از آنکه مردم او را دوست ندارند، ناراضی است و به هیچ کس اعتماد ندارد. داستان همچنان ادامه پیدا میکند تا اینکه مرد نابینا از او میپرسد که یک کلیسای جامع را برای او توصیف کند.
«کلیسای جامع» یکی از علاقهمندیهای شخصی خود کارور است و آن را شایسته میپندارد. همچنان که داستان به سمت لحظات خردکنندهی یک واقعیت احساسی پیش میرود، سبک کمینهگرای شخصیت او نیز تخریب میشود. این یک یادآور نهایی است که هیچکس نمیتواند غم محضی که در افراد همکار او هستند را به خوبی درک کند.
هر چند داستان «پیداکردن آدمهای خوب، سخت است» عنوانی دارد که به نظر آزاردهنده نیست، اما این داستان یکی از غمانگیزترین و البته مشهورترین داستانهای نوشتهی او کونور است. این داستان، بدون هیچ پیشفرضی با روایت خانوادهای در جنوب آغاز میشود که برای رفتن به سفر برنامهریزی کردهاند. ماشین آنها در جادهای پر از گرد و غبار خراب میشود و آنها به شکل مصیبتباری از سفر باز میمانند. در این میان، این خانواده با یک گروه مرموز سه نفره روبرو میشوند که از یک تپه در دوردست به سمت آنها میآیند.
این داستان، واکنشهای قدرتمندی را از سوی عموم دریافت کرده است. حرفهایی که شخصیتهای داستان با هم میزنند، تصویری بیپرده از ماهیتهای خوب و ماهیتهای شیطانی است. باز هم ما نمیخواهیم که داستان را روایت کنیم و لو دهیم، مگر آنکه شما بگویید که داستان «پیدا کردن آدمهای خوب، سخت است» را خواندهاید و ارزش زمانی که صرف کردهاید را داشته است.
داستان «برچسبها» که چندان شبیه به داستانهای کوتاه افسانهای نیست، از نگاه مردی جوان نوشته شده است که پدر او عادت عجیب و غریبی داشته است: او صلیبی را به گردن میانداخته که از یک تکهی فلزی در حیاط پشتی ساخته شده بود. جورج ساندرز که یکی از بزرگترین نویسندگان داستانهای کوتاه آمریکایی است، میگوید: «دو سال بود که از پشت خانهای شبیه به آن خانهای که در داستان گفتهام، عبور میکردم. تصور من این بود که صاحب آن خانه مردی است که نسبت به من، جذابتر و خوددارتر است و به خودش کمتر توجه دارد. تا اینکه روزی مشتاق شدم که او را بشناسم و دیدم که بر خلاف آن چیزی است که من فکر میکردهام. داستان از همینجا شکل گرفت.»
نتیجه هم داستانی میشود که چیزی را تقریباً از هیچ میسازد. تمام اینها فقط در فضای دو پاراگراف روایت میشود.
اگر بخواهید فقط یک نفر را نام ببرید که داستانهای تأملبرانگیز و وحشتناک علمی را روایت کرده است، حتماً باید از ری بردبری یاد کنید. در داستان «مرغزار»، جورج و لیدیا هدلی یک خانهی مجهز به فناوری های خودکار میخرند که یک «محل نگهداری کودکان» و یک اتاق برای واقعیت مجازی در آن وجود دارد. جورج و لیدیا که نسبت به دردسرهای محل نگهداری بر کودکان هستند، تصمیم میگیرند تا آن محل را تعطیل کنند، اما مشکل اینجا است که فرزند آنها به آنجا علاقه دارد.
همانگونه که غیبگوی شوم هم از بینرفتن فناوری را پیشبینی میکند، «مرغزار» مثالی کوتاه و درخشان از آن چیزی است که نشان میدهد که ری بردبری یکی از نویسندگانی بوده است که پیش از زمان خود بوده است.
در این داستان کوتاه کلاسیک، به سمت نوشتههای چارلی گورودن کشیده میشویم. او یک نظافتکار با IQ برابر با 68 بوده است. («من واقعاً دوست دارم که بدانم که افرادی هستند که از من باهوشترند. من در تمام زندگی خودم میخواستهام که باهوش باشم و کودن نباشم.») اما شانس، زندگی چارلی را تغییر میدهد. او انتخاب میشود تا در امتحانی شرکت کند که او را به یک نابغه تبدیل میکند. اما همانطوری که همه چیز بالا میرود، به همان شکل به پایین بر میگردد.
داستان «گلهایی به یاد آلجرنون» به خاطر نمایش فوقالعادهی خود توانسته تا جایزهی هوگو را در سال 1960 میلادی از آن خود کند. این داستان غمانگیز و غنی با آن تلخی و تندیهایی که در خود دارد، همچنان برای قرنهای پیش رو هم پابرجا باقی خواهد ماند.
یک مرد و یک زن، منتظر قطار تندرو هستند تا از بارسلونا به مادرید بروند. آنها در حالی که مشغول نوشیدن آبجوی خود هستند، زورکی با هم صحبت هم میکنند. از میان این صحبتها موضوعی مطرح میشود که زن به آن اشاره میکند. مرد فکر میکند که این بهترین کاری است که آنها میتوانند انجام دهند، اما زن مقاومت میکند.
در یک مهمانی شام، مهمانان در خصوص مجازات اعدام و حبس ابد با هم صحبت میکنند. یکی از مهمانان که کارمند بانک است و دیگری که یک وکیل است، بهترین نظرات را در این مورد مطرح میکنند. شخصی که کارمند بانک است، دو میلیون شرط میبندد که آن وکیل نمیتواند مدت پنج سال را در سلول تحمل کند.
مرد، در آن سرمای تلخ و شکننده در کنار رودخانهی «یوکن» قدم میزد. او میرفت تا آشنایان خود را در آن کمپ پیدا کند. در آن کمپ، هم آتش پیدا میشد و هم میتوانست غذای گرمی هم نوش کند. او با احتیاط راه میرفت و یک سگ هاسکی هم همراه خود داشت. هوا سردتر از آن چیزی بود که بشود تصورش را کرد. آنقدر سرد بود که سگ او هم با غریزهی خود میدانست که نباید زیاد از خانه دور شوند.
دلی که یک زن جوان و متأهل بود، تمام تلاش خود را کرده است تا بتواند یک دلار و هشتاد و هفت سنت پول پسانداز کند. فردا کریسمس است؛ او میخواهد یک هدیهی جذاب برای شوهر خود بخرد. او پریشان است و میداند آن پولی را که برای خرید هدیه لازم است، ندارد. پیش از آنکه از خانه خارج شود، نگاهی به موهای بلند و زیبای خود میاندازد.
ماتیلده یک زن جوان است. او با مردی ازدواج کرده است که یک شغل ساده دولتی دارد. او همیشه از اینکه نمیتواند یک زندگی لاکچری برای خود داشته باشد، اذیت میشود. زمانی که شوهرش او را به رقص دعوت میکند و میخواهد که او را غافلگیر کند، با ترشرویی به او جواب میدهد. او هیچ لباس مناسبی ندارد که برای آن مهمانی بر تن کند. شوهرش هم یک مقدار پسانداز اندکی که داشته است را به او میدهد تا لباس جدیدی بخرد. به زودی یک اتفاق جدید میافتد.
راوی به سراغ سایمون ویلر میرود تا داستان جیم اسمایلی را برای او بگوید. او یک مرد قمارباز است که شانس بسیار خوبی هم دارد. او حیوانات زیادی داشته است که از آنها پول در میآورده است. مشهورترین داستان قمار او مربوط به یک وزغ است که به آن یاد داده که چگونه بپرد.
دمیتری گوروف در یالتا و دور از همسر خود زندگی میکند. او پشت سر هم خیانت میکند. او زن جدیدی را میبیند که به همراه سگ کوچک خود در یک گردشگاه قدم میزند. با خود فکر میکند که خوب است که برود و با او آشنا شود. او تجربه دارد و به خوبی میداند که رابطه با زنان دردسرهایی را برای او به همراه دارد. اما هر بار که در چنین موقعیتهایی قرار میگیرد، یادش میرود و باز هم کار خود را تکرار میکند. یک روز عصر با او در یک رستوران قرار ملاقات میگذارد و شروع به صحبت میکند.
مردی به نام فرگوهر بر روی پلی در شمال آلاباما ایستاده است و مچهای دست خود را در پشت خود به هم گره زده است. طنابی را به گردن خود انداخته است و پلیس دولتی هم از او محافظت میکند. او یک آدم غیرنظامی است، اما به خاطر انجام یک مأموریت، درگیر یک دسیسه شده است. او در آخرین تصورات خود به خانوادهاش فکر میکند. دستور میرسد تا او را به دار آویزند.
روای داستان برای آنکه به نامهای که از یکی از دوستان قدیمی خود دریافت کرده است، پاسخ دهد، با رودریک اوشر در خانهی او ملاقات میکند. همینکه به آن قصر میرسد، با انبوهی از غم و تاریکی روبرو میشود. اینها نشان میدهند که چیزهایی در آنجا وجود ندارند و دستکم گرفته شدهاند. رودریک در نامهی خود از یک پریشانحالی ذهنی گلایه کرده بود. زمانی که راوی داستان به آن خانه میرسد، بلافاصله متوجه میشود که حال دوست قدیمی او خوب نیست.
دوشیزه کیت و دوشیزه جولیا مورکان در خانهی خود میزبان شام و رقص هستند. این داستان همیشه از یک موفقیت پرپژواک حکایت میکند. این دو میزبان پیشبینی کردهاند که برادرزادهی آنها، گابریل کانروی از راه میرسد و حرفهایی برای آنها میزند؛ فدلی مالینز هم با او سر میرسد. شاید او نوشیده باشد.
این داستان طولانیتر از داستانهای مشابه دیگر است، اما ارزش وقتگذاشتن را دارد.
فرمانده از مسافر قصه دعوت میکند تا از یک تبعیدگاه دیدن کند. به ویژه اینکه میخواهد وسایل خاصی که در آن تبعیدگاه است را به او نشان دهد. در آنجا یک تختواب، یک قلم حکاکی و یک چنگک وجود دارد که از هیچکدام از آنها استفاده خوبی نمیشود. این وسیلهها و کل فلسفه این تبعیدگاه، همه و همه کار فرمانده قبلی بوده است.
خانم مالارد خبردار میشود که شوهر او در یک تصادف قطار کشته شده است. او خیلی دردناک گریه میکند و خسته میشود و به اتاق خود میرود تا تنها باشد. خواهر او و دوست همسرش با نگرانی منتظر هستند تا او از اتاق خود بیرون بیاید.
وقتی که امیلی گیرسون از دنیا میرود، تمام شهر در مراسم تشییع جنازه او شرکت میکند. راوی داستان، خاطرههایی را از حوادث زندگی او روایت میکند. پدرش به او اجازه نداده بود که ازدواج کند. او همیشه از پرداخت مالیات در شهر خود هم سر باز زده بود. او پس از مرگ پدرش، شرکت او را به همراه هومر بارون چرخانده بود. بارون یک مرد شمالی بود که بابت کار به شهر آمده بود، اما در آخر هم امیلی را ترک کرده بود.
وانکا، پسر جوانی است که سه ماه پیش یک کفاش شاگردی کرده است. او در عید کریسمس، تا دیروقت بیدار میماند و نامهای را برای پدربزرگ خود مینویسد. او از برخی از بدرفتاریهایی که با او شده است، میگوید و به پدربزرگ خود التماس میکند که او را پیش خود ببرد.
آکاکی، یک مشاور مشهور است که هر چه در آپارتمان خود لازم دارد را کپی کرده و میسازد. او کار خود را به خوبی انجام میدهد، اما در میان همکاران خود احترام زیادی ندارد. کار، اصلیترین چیزی است که در زندگی او وجود دارد. او ساده زندگی میکند و حقوقی که در میآورد، آنقدر نیست که بتواند چیزهای اضافی هم برای خود بخرد. هوای سرد از راه رسیده و آکاکی مجبور شده تا به سراغ اورکتاش برود. بعضی از قسمتهای اورکت نازک و ساییده شده است و خیلی او را گرم نمیکند. او تصمیم میگیرد تا آن را ترمیم کند.
این داستان هم کمی طولانیتر است، اما من از خواندنش هیجانزده شدم.
کانی یک دختر زیبای پانزدهساله است که مأیوس است. او خود را نسبت به خواهر بزرگتر خود، جون، کم میپندارد. جون، دختری ساده و بیآلایش است. پدر کانی دور از خانه مشغول به کار است و توجه چندانی هم به او ندارد. بهترین دوستان پدر او، تعدادی از دوستان خود را به مرکز خرید شهر میبرد. یک بار که کانی بیرون رفته است، مردی با موهای ژولیده و مشکی را ملاقات میکند. بعداً میفهمد که او غیرمنتظره است.
پلایو خرچنگها را از خانهی خود بیرون میریزد. سه روز است که باران میبارد. فرزند او بیمار است و به نظر میرسد که به خاطر بوی خرچنگها مریض شده است. وقتی که به خانه بر میگردد، متوجه چیزی میشود که در حیاط خانه راه میرود. او یک پیرمرد است که صورت او پر از لجن شده است. او سعی میکند که از خواب بیدار شود، اما نمیتواند. شاید به این خاطر باشد که بالهایش بر او سنگینی میکنند. میتوان حدس زد که او یک آدم بیپناه و درمانده است و شاید هم یک فرشته باشد.
غروب بود که گودمن از خانهی خود بیرون میزند. همسرش از او میخواهد که شب را در خانه بماند و سفر خود را هنگام طلوع خورشید آغاز کند. او میگوید که همین الان باید برود. او به سمت جنگل میرود. در واقع، او مردی را میبیند که او را انتظار میکشد. آنها به اتفاق به سفر خود ادامه میدهند. هوا تار و تاریک است و گودمن هم میداند که ممکن است شیطان در نزدیکی او باشد.
ریکی-تیکی-تاوی، یک نمس (نوعی حیوان) است که به شدت میجنگد. او زمانی شروع به جنگ میکند که سیلهای تابستانی لانهی او را میشویند و به مسیر باغ میبرند. این خانواده او را گرفتهاند، به هوش آوردهاند و از او مراقبت کردهاند. او در همانجا میماند و مراقبت خانه و باغ آنها است. او با ساکنین باغ آشنا میشود. او این باغ را یک زمین حاصلخیز برای شکار میداند.
هری و هلن در بیابانهای صحرای آفریقا هستند. پای هری قانقاریا دارد و او را اذیت میکند، اما او میگوید که درد ندارد. آنها منتظر هستند تا یک هواپیما از راه برسد. هلن دوست دارد که کمک کند، اما هیچ کاری از دستش بر نمیآید. آنها با هم صحبت میکنند و هری مشغول نوشیدنِ نوشیدنی خود است. او به تجربههایی از گذشتهی خود فکر میکند. در خاطرههای او چیزهایی مثل جنگ، رابطهاش با هلن و نوشتههای او به چشم میخورد.
وکیلی که تخصص او در اسناد حقوقی است، بارتلبای را به عنوان دفترنویس خود استخدام میکند. این وکیل، یه آدم محتاط و آرام است و کار خود را به خوبی بلد است. کارمندان دیگر او کمی خیرهسر هستند؛ اما او امیدوار است که بارتلبای بتواند مقدار آرامش را در دفتر او به وجود بیاورد. بارتلبای کار جدید خود را با انرژی فراوان آغاز میکند. او ساعتهای طولانی کار میکند و سندهای بسیار زیادی را مینویسد.
این طولانیترین بخش انتخابی در این صفحه است. همانند سایر داستانهای طولانیتر دیگر، این داستان هم ارزش وقتگذاشتن را دارد.
در شهر دیکسون کانتی، از مارتا هیل خواسته میشود تا کارهای خانه را رها کند. کلانتر و همسر او در بیرون خانه، انتظار او را میکشند. مارتا و شوهر او، به اتفاق به خانه رایت میروند. زمانی که به آنجا میرسند، وکیل شهر از آقای هیل میخواهد که هر آنچه را که دیروز صبح اتفاق افتاده است، تعریف کند. یک مأمور در بیرون ایستاده است. از او میخواهند تا همانجا بایستد و با جان رایت صحبت کند. رایت به آنها گفته بود که نمیتوانند با جان صحبت کنند؛ او مرده است.
رینزفورد و ویتنی، دو خدمه هستند که در یک کشتی کار میکنند. آنها در مورد یک جزیره در آن نزدیکیها صحبت میکنند که ملوانان داستانهای خرافی دربارهی آن میگویند. آنها به سمت ریو میروند تا در آنجا تعدادی جگوار شکار کنند. از نظر رینزفورد، دو دسته وجود دارند: شکارچیان و آنهایی که شکار میشوند. او از اینکه یک شکارچی است، خوشحال است. رینزفورد به عرشه میرود تا سیگار بکشد. همچنان که راحت و بیخیال مشغول سیگارکشیدن است، صدایی او را تکان میدهد؛ صدای شلیک از دور دست.
مادر پاول به او گفته که آنها به این خاطر فقیر هستند که پدر او بدشانس بوده است. در واقع، خانوادهی آنها فقیر نیستند؛ زندگی آنها خیلی کمتر از آن چیزی است که باید باشد. آنها همیشه در خانهی خود این احساس را دارند که باید پولدارتر میبودند. بعد از آنکه مادر پاول برای او در مورد اهمیت شانس صحبت میکند، پاول میگوید که من خوششانس هستم. او میتواند به مادر خود بگوید که چندان به خود اهمیت نمیدهد. او وسوسه میشود تا شانس را به سمت خود جذب کند.
دکتر سان، یک عامل آلمانی است که در انگلستان کار میکند. یکی از عاملهای MI5 به نام ریچارد مادن از دستیار او یعنی ویکتور رانبرگ شکایت کرده است. سان میداند که وقت او محدود است. او محل پارک توپخانهی انگلستان را پیدا کرده است و باید پیش از آنکه دستگیر شود، از آنجا عبور کند و به سمت دولت این کشور برود. او طرحی را آماده کرده است و هر اطلاعاتی که به آن نیاز داشته است را از دفترچهی تلفن در آورده است.
والتر میتی، همسر خود را به سمت مأمورانش میبرد. او خود را یک ملوان نیروی دریایی میداند که وقتی همسر او از او خواسته تا به واقعیت بر گردد، در حال هدایت یک کشتی در توفان بوده است. او همسر خود را پیاده میکند تا برود و موهای خود را اصلاح کند. ماجراهای او همچنان ادامه دارد.
راوی داستان، درست پس از آنکه در یک مراسم عروسی شرکت میکند، به یاد یکی از مهمانیهای کریسمس خود در پنج سال قبل میافتد. او به یاد یکی از مهمانان محترم آن جشن، یعنی ماستاکوویچ میافتد که میزبانان از او پذیرایی کرده بودند. او همچنین یک دختر یازدهساله را به خاطر میآورد که جهیزیهاش سیصدهزار روبل میارزید. او فرصتی را پیدا میکند و با آن دختر آشنا میشود.
یک زن پیر به نام اریکس جکسون، در ماه دسامبر پا در راه سفری دشوار از روی چوبها میگذارد. او آهسته گام بر میدارد و عصایی هم در دست دارد. هر چند که خسته میشود و مرتب هم با موانعی روبرو میشود، اما دلیلی برای سفر خود دارد.
مدفورد که یکی از دانشجویان رشتهی باستانشناسی است، با یکی از آشنایان خود به نام هنری، در خانهی او در بیابان ملاقات میکند. وقتی که مدفورد به آنجا میرسد، میبیند که به یک خرابهی ناشناخته دعوت شده است. سرمهماندار به او میگوید که استاد او به زودی بر خواهد گشت. تا آن زمان، او میتواند در خانه از خود پذیرایی کند.
این داستان کوتاه بیشتر شبیه به یک زندگینامه است. در داستان «چیزهایی که آنها به همراه دارند»، از چیزهایی روایت میشود که دسته سربازان در جنگ ویتنام با خود به همراه دارند. این چیزها بیش از یک سری چیزهای فیزیکی هستند؛ اوبرایان سعی کرده است تا مفهوم وزن را به صورت گستردهتر مطرح کند و به ما میگوید که چیزهایی بیش از کالاهای فیزیکی، مانند خاطرات، عشق و اندوه را با خود به همراه میکشیم. در این داستان، ستوان جیمی کراس، خاطراتی از زنی را با خود به همراه دارد که او را دوست داشته، اما آن زن جیمی را دوست نداشته است. وقتی که یکی از افراد گروه او کشته میشوند، او نمیداند که چه چیزی را باید با خود «ببرد» و چه چیزی را نباید با خود همراه کند. این داستان، یک داستان واقعی نفسگیر و غمناک است.
او هیچ داستان کوتاهی را بدون حضور پو نمینویسد. هر چند بسیاری از افراد، «قلب قصهگو» را ستایش میکنند، اما داستان کوتاه وحشتناک مورد پسند ما که این نویسندهی گنگستری نوشته است، در خصوص مردی است که توسط دوست خود، زنده به گور شده است. داستان «خمره آمونتیادو» به ما یاد میدهد که هیچوقت به دوست خود توهین نکنیم یا اینکه برای یک بطری شراب با او به سرداب نرویم. در این داستان که در سال 1846 منتشر شده است، قرار نیست که شما چیزی را کشف کنید، بلکه باز هم پو میخواهد که شما اعتراف کنید. باز هم خواننده به دنبال آن است که ماجرای آن قتل آشفته در پس داستان را بیابد.
برنده جایزه نوبل ادبیات، مونرو شما را با خود به محلهایی میبرد که شما اصلاً نمیدانستید که وجود دارند، اما در عین حال برای شما آشنا است. در داستان «هوس»، زنی حضور دارد که از خانهی والدین دوست پسر خود دیدن میکند. این زن نسبت به علاقه و احساسات آن پسر نسبت به خود مطمئن نیست. او به خود آسیب میرساند و برادرش که کلّی هم نوشیده بوده است، او را به بیمارستان میرساند. یک رابطهی بسیار عمیق و وصفناپذیری شکل میگیرد که بعد به یک تراژدی تبدیل میشود. این داستان پرتنش است و شما را لبریز میکند و ماهیت بیقاعدهی هوس و کشش را برای شما به تصویر میکشاند.
گابریل گارسیا مارکز یکی از نویسندگان کلمبیا است که به خاطر داستان یکصد سال تنهایی به شهرت رسیده است. این داستان درباره یک پیرمرد است که بالهای بزرگی شبیه به یک فرشته دارد. او در حیاط پشتی خانه یک خانواده ظاهر شده است. اما این پیرمرد نمیتواند پرواز کند. اعضای این خانواده، کل شهر و همه کسانی که او را میبینند، در این اندیشه هستند که چه رفتاری با این پیرمرد باید داشته باشند. آیا او یک فرشته است؟ آیا باید او را به عنوان رهبر خود قبول کنند؟ در این داستان، یک بحث حیرتانگیز از شرایط انسان از نگاه رئالیسم جادویی مطرح میشود. علاوه بر این، این داستان پاک و معصوم است.
داستان علمی تخیلی «آواهای سخن» که در سال 1983 به چاپ رسیده است، با انبوهی از افراد رمزآلود آغاز میشود که نمیتوانند ارتباطات زیادی با هم برقرار کنند. بنابراین، این داستان، پر از ژستها و سمبلهای مختلف است و یک داستان درخشان به حساب میآید. اکتاویا باتلر به خاطر همین داستان خود، توانسته تا جایزه هوگو را برای بهترین داستان کوتاه از آن خود کند.
داستان کوتاه « موسیقی برای آفتابپرستها» که در واقع مجموعهای از افسانه و غیرافسانه است، یکی از عالیترین کارهای ترومان کاپوت است؛ اما تمثیلهایی که در این داستان آورده شدهاند، معمولاً در داستانهای دیگر دیده نمیشوند. در خون سرد و صبحانه در توری از این تمثیلها هستند. در اینجا میخواهیم کل کتابهایی را به شما معرفی کنیم که داستانهای کوتاه را روایت میکنند. این داستان با نثر کاپوت نوشته شده است و نگاه منحصربفرد او به رفتار عالی و عجیب و غریب انسان را نشان میدهد. در این داستان، قطعهای کوتاه در خصوص مارلین مونرو (که دوستان خوبی بودهاند) و تابوت دستساز روایت میشود که از یک قاتل زنجیرهای در یک شهر کوتاه حکایت دارد.
داستان «دیدبان» که توسط یکی از بزرگترین رماننویسان انگلیسی نوشته شده است، یک داستان ترسناک در مورد یک دیدبان راهآهن است که میترسد که گرفتار روح شود و طیفهایی میبیند. شکی نیست که بهترین چیزی که در داستان «دیدبان» به چشم میخورد، توصیف فوقالعادهای است که دیکنز از جو موجود به تصویر میکشد. مثالی از این جو را در علامتهای نقل قول بالا میتوانید ببینید.
در اینجا دیکنز سعی میکند تا تصویری از یک محیط روحزدهی غیرطبیعی را به تصویر بکشد. او برای این کار، نه تنها «دنیای واقعی» را کنار میزند، بلکه سعی میکند تمام آن محیط را شبیه به یک گورستان جلوه دهد.
داستان «مغازهی جادویی» یک داستان ماجراجویانه است که در آن، یک پدر به همراه پسرش، از یک «مغازه جادویی سخاوتمندانه» دیدن میکنند. وقتی که پسرک کوچک این مغازه را کشف میکند، تنها چیزهایی که میبیند، اسباببازیها و شگفتیها است، اما پدر او با یک سری چیزهای شیطانی در آن مغازه روبرو میشود.
برای این کار، داستان «مغازهی جادویی» خواننده را به این سمت میکشاند که آیا در دنیای واقعی، معصومیت و شیطان واقعاً وجود دارند یا اینکه فقط ساختهی ذهن شما هستند. به نظر میرسد که آنچه به صورت نمادین در این خط آمده است، کل هدف داستان را نشان میدهد. البته راوی معتقد است که شیطان به این مغازهی جادویی تعلق دارد، اما صاحب مغازه ادعا میکند که راوی داستان است که یک شیطان کوچک پیرامون خود دارد. بنابراین، این سؤال به ذهن خطور میکند که آیا شیطان از ذهن ما نشأت میگیرد؟
ریپ ون وینکل «زن ذلیل» روی چوبها خوابش میبرد. وقتی که از خواب بیدار میشود، میبیند که روستای اطراف او کاملاً تغییر کرده است و متوجه میشود که بیست سال گذشته است. داستان «ریپ ون وینکل» که یکی از عالیترین داستانهای کوتاه آمریکا است، نگاهی استعاری نسبت به هویت آمریکا پس از وقوع جنگهای استقلال آمریکا دارد.
خط مورد علاقه: «من خودم بودم که دیشب در کوهستان خوابم برد. آنها تفنگ من را عوض کردند و همه چیز عوض شده و من هم عوض شدهام. من حتی نمیتوانم بگویم که اسمم چیست و من کیستم!»
اروینگ قصد دارد تا از این بانگی که ریپ ون وینکل بر میآورد، بحران هویتی که قصد دارد نشان دهد را به صورت کامل و بدون نقص بیان کند. اروینگ در همین یک خط، بیش از هر خط دیگری سعی میکند تا بگوید که آمریکا به عنوان یک کشور باید تلاش کند تا نقشهی خود را تثبیت کند و هویت خود را پس از شاه قبلی خود بازیابد (این درست شبیه همان ریپ است که سپس، خود را رها از دیم ون وینکل مییابد).
داستان «کودکربا» که از قتلهای بروک و هیر در سال 1828 الهام گرفته است، یک داستان گوتیک است که در آن، دو نفر از دانشجویان پزشکی به بزهکاری افتاده و از قبرستان دزدی میکنند تا بتوانند به استاد آناتومی خود کمک کنند تا روش تشریح را به آنها یاد دهد.
خط مورد علاقه: «اگر ببینیم که یک مرده از گور بلند میشود، همهی ما به رعشه میافتیم.»
چیزی که باعث میشود تا این خط، تا این حد هیجانانگیز شود، همان روشی است که استیونسون سعی میکند تا پایان عجیب و غریب داستان را به نوعی به خواننده نشان دهد.
همه کسانی که اسم سر آرتور کانون دویل را شنیده باشند، میدانند که او به خاطر سری داستانهای بسیار مشهورش به نام شرلوک هولمز شهرت دارد. اما شاید کمتر کسی بداند که این نویسنده با استعداد، چقدر داستان و به خصوص در ژانر داستانهای کوتاه نوشته است. البته خود داستانهای شرلوک هولمز هم از همین دسته داستانها هستند. از بین شصت داستان ماجراجویانهی کارآگاهی که این نویسنده نوشته است، پنجاه و شش داستان به صورت کوتاه است.
کسانی که دوست دارند تا داستانهایی غیر از داستانهای شرلوک هولمز را از این نویسنده بخوانند، باید بدانند که داستان «B24» یکی از داستانهای برجسته و عالی سر آرتور کانون دویل است. در انتهای این داستان، نویسنده به صورت مستقیم با خواننده صحبت میکند و این خط، به دلایل مختلفی یک بیان بسیار فوقالعاده به حساب میآید. دویل به این شیوه (هم در اینجا و هم در ابتدای داستان) شخصاً خواننده را به داخل داستان و محلهایی که مد نظرش است، میکشاند و بار مسئولیت سنگینی را بر دوش او مینهد.
برای این کار، دویل سعی میکند تا حسی مقطعی از رئالیسم در این داستان به وجود آورد و به خواننده اجازه میدهد تا احساسی شبیه به راوی داستان داشته باشد. او در واقع سعی دارد تا خواننده را به جایی فرای این صفحه ببرد و همانگونه که وعده میدهد، او را برگرداند. این خط همچنین سعی میکند تا بذرهای شک و تردید را نیز در ذهن خواننده بکارد و نشان دهد که روای واقعی نیست.
این داستان که از نگاه دزدها نوشته شده است، سعی میکند تا ما را متقاعد کند که به اشتباه به او اتهام قتل نسبت دادهاند و اگر خواننده به او کمک نکند، او خود را به دار میآویزد. این تصویر باعث میشود که ما نسبت به سلامت روانی راوی داستان شک کنید (این تصویر بسیار شبیه به آن چیزی است که در داستان «قلب قصهگو» روایت شده است).
اگر راوی داستان، آنقدر دیوانه باشد که اگر به حرف او گوش ندهند، خود را به دار میآویزد، شاید خواننده با همه این تفاسیر هم دیگر به شهادت او اعتماد نکند؟ به این ترتیب، خواننده همچنان در شگفتی باقی میماند. آیا آنها واقعاً میفهمند که قاتل چه کسی بوده است؟
بهترین مجموعه داستانهایی که باید بخوانید
اگر دوست دارید که همواره مجموعهای از داستانهای کوتاه در دستان شما باشد و آنها را ورق بزنید، کلکسیون داستانهای کوتاه همانجایی است که باید به آن سر بزنید. در اینجا ما 21 مورد از بهترین مجموعه داستانها را به همراه داستانهای برجسته در هر کدام برای شما گفتهایم.
هر چند که این 43 داستان کوتاه فقط چند سال پیش چاپ شده است، اما مجموعهای است که برلین در کل زندگی خود نوشته است و پس از مرگ او به چاپ رسیدهاند. او در داستانهای کوتاه هیجانانگیز خود، مجموعهای از شوخطبعی، عزم و اراده، هوشمندی و افسردگی را با هم در میآمیزد تا زنانی را روایت کند که شغلهای مختلفی را در زندگی خود برگزیدهاند. این زنان، از نظافتکاران تا پرستاران بخش اورژانس هستند که همه و همه برای زندهماندن تقلا میکنند.
داستان برجسته: «راهنمایی برای زنان نظافتکار».
این مجموعه داستان که برای اولین بار در سال 1967 با عنوان پایان بازی و داستانهای دیگر منتشر شده است، شامل پانزده داستان کوتاه از نویسندهی آرژانتینی، خولیو کورتازار است. او در تصاویری که ترسیم میکند، سعی دارد تا به بهترین شکل ممکن از زبان برای بیان واقعیتها (که معمولاً عجیب و غریب هم هستند) استفاده کند که زیاد هم حسی ایجاد نمیکند. لااقل در نگاه اول حس خاصی ایجاد نمیشود.
داستان برجسته: «اسبی که خریداری شد».
این مجموعه از داستانهای کوتاه که توسط کریس لی نوشته و در سال 2012 چاپ شده است، یک نگاه اجمالی اندوهبار از تجارب مهاجرت به کره را روایت میکند. این داستانها با عبور از زمان و قارهها، کودکان و بزرگسالانی را به تصویر میکشد که همه آنها در شرایطی کمتر از شرایط ایدآل برای بقای خود میجنگند و زندگی میگذرانند.
داستان برجسته: «خانهی لغزان».
اگر تا کنون چیزهایی درباره زندگی در ایرلند در آغاز قرن بیستم شنیده باشید، باید بدانید که امروز دیگر شبیه به آن روزها نیست. این پانزده داستان کوتاه در این مجموعه، تصویری روشن از یک زندگی متوسط سنتی در ایرلند را در زمان ناسیونالیسم ایرلند نشان میدهند که اهالی این کشور در آن زمان، با نا امیدی به دنبال هویت خود میگردند. دوبلینیها که در سال 1914 چاپ شده است، شخصیتهای مختلفی را به تصویر میکشد که سفر خود را به سمت اولیسس در پیش میگیرند. این داستانها شاهکارهای جویس هستند.
داستان برجسته: «مرده».
داستانهای کوتاهی که در این مجموعه روایت میشوند، پایانی واقعاً تاریک و وحشتناک دارند. سه مورد از این داستانها توانستهاند جایزه ببرند و یکی از آنها برندهی جایزه اُ. هنری شده است که آن را به خاطر بهترین داستان کوتاه در سال 1996 دریافت کرده است. خود کینگ در تمامی این مجموعه داستانها نظرات شخصی خود را هم بیان کرده است!
داستان برجسته: «شلیک گلوله».
داستانهای افسانهای که بین سالهای 1941 و 1956 نوشته شده است، مشهورترین داستانهای کوتاه نویسنده آرژانتینی، جورج لوئیس بورگز را ترجمه میکند. این مجموعه داستانها برای اولین بار در سال 1962 به انگلیسی ترجمه شدهاند و به دو بخش تقسیم میشوند. این مجموعه حاوی هفتاد داستان مختلف که سرتاسر مملو از پیچیدگیهای زیاد (هم به صورت واقعی و هم به صورت تمثیلی)، مسائل فلسفی و کل جهانهایی هستند که در آنها واقعیت با رمز و راز، افسانه، تاریخ و فانتزی در هم گره میخورند. این داستانها به گونهای پیش میروند که به سختی میتوان گفت که چه چیزهایی واقعی و کدامها غیرواقعی هستند.
داستان برجسته: «باغی با راههای چندشاخه».
در مجموعه داستانهای فلوریدا که در شهرها و قرنهای مختلف روایت میشوند، در جایی به غیر از بانوی سوزان، ایالت خورشید نیستند. مردابها، توفانها، مارها، تمساحها، هوای داغ شرجی و باتلاقهای پر از حشرات، همه و همه با زندگی افراد داستان گره خوردهاند. این افراد سعی میکنند زندگی کنند، حس مادری داشته باشند و حسی از رهایی را در واقعیت در مکانی تجربه کنند که هم بکر است و هم مرتبط.
داستان برجسته: «بالا و پایین».
این مجموعه داستان که در سال 2006 چاپ شده است، شامل بیش از 30 داستان کوتاه، شعر و رمانهایی است که سرتاسر از تخیلات جادویی و تصورات گیمن نشأت میگیرند. این مجموعه توانسته است تا جایزه لوکوس را در سال 2007 به خاطر بهترین مجموعه دریافت کند. همچنین، تعدادی از داستانهای این مجموعه برندهی جوایز لوکوس و هوگو شدهاند.
داستان برجسته: «سنگهای آتشزن در خط خاطره».
اگر انتظار دارید که ادامهی داستانهای دنبالهدار ماتیلدا یا ویلی ونکا را هم بشنوید، باز هم فکر کنید. باز هم همین نویسنده است و پایان داستان مشابه است؛ دوازده داستانی که در این مجموعه آمده است، بیشتر برای بزرگسالان نوشته شده است. این داستانها نحس و شوم بوده و مملو از انتقام، دروغ، مرگ و قسمتهای تیره و تار از طبیعت انسان هستند.
داستان برجسته: «خوک».
اخیراً از نویسندهی داستان چوب نروژی، این مجموعه داستان که شامل هفت داستان است، منتشر شده است. این داستانها از فقدان و تنهایی روایت میکنند. در این داستانهای غمانگیز از مردانی گفته شده است که زنان خود را از دست دادهاند و مجبور شدهاند تا خود را با تنهایی وفق دهند.
داستان برجسته: «سامسای عاشق».
شاید به صورت اتفاقی، داستان گیرنده در رای از سلینگر را شنیده باشد، اما شاید ندانید که او داستانهای کوتاه دیگری هم نوشته است. در این مجموعه (با غافلگیری) میبینید که نه داستان دیگر هم وجود دارد که افکار درخشان سلینگر را به تصویر کشیده است. این داستانها نیز به عنوان شاهکارهایی در ادبیات کشور آمریکا به حساب میآیند.
داستان برجسته: «برای اسم- با عشق و کثافت».
هر چند یکی از پرافتخارترین جوایز ادبیات ژاپن به نام این نویسنده شده است، اما داستانهای کوتاه کمتر با میراث این نویسنده تطبیق دارند. در این مجموعه داستان، هجده داستان، از داستانهای سنتی سامورائی تا زندگینامه وجود دارد که در آنها شوخطبعی، بدبینی و غنا با هم گره خوردهاند که شخصیت آکوتاگابا را نشان میدهند.
داستان برجسته: «در مزرعه خیزران».
همه این دوازده داستان که بین سالهای 1976 و 1982 نوشته شدهاند، دارای یک تم واحد هستند که آنها را به هم پیوند میدهد. آمریکاییهای لاتین در اروپا سرگردان هستند. گارسیا مارکز با نگاهی به رئالیسم جادوگرایانه دارد که نمونهای عالی در ادبیات لاتین به شمار میرود. او سعی میکند با همین نگاه، احساساتی همچون غم و اندوه، شگفتی و اشتیاق را به تصویر بکشاند که در وجود مهاجرین مشهود هستند.
داستان برجسته: «رد خون شما در برف».
این کتاب که در سال 1994 به عنوان فینالسیت جایزهی ملّی مطرح شده است، داستانهایی را گرد هم آورده است که سه داستان قبلی، یعنی حواسپرتیهای مردان، تغییرات بزرگ در دقایق آخر و بعداً در همان روز جزء داستانهای قبلی پالی هستند. در این مجموعه که همواره نگاه عوض میشود و لحنی غمانگیز دارند، شخصیتهایی روایت میشوند و در آنها شوخطبعی با مسائل اجتماعی و سیاسی در هم گره خوردهاند. این مسائل را میتوانید در زندگی مردم و روابط بین افرادی که در برونکس زندگی میکنند، ببینید.
داستان برجسته: «یک نفر، داستان زندگی خود را برای من تعریف کرد».
این مجموعه داستان که پس از مرگ همینگوی به چاپ رسیده است و تمام هفده داستان کوتاه ارنست همینگوی در آن آمده است که در سه قسمت ارائه شده است. این مجموعه قطعاً مورد پسند علاقهمندان به داستانهای کوتاه قرار میگیرد. اولین قسمت، شامل تمامی داستانها از اولین چهل و نه داستان است. قسمت دوم شامل داستانهایی است که در کتابها، مجلات یا سایر انتشاراتی است که در سرتاسر زندگی نویسنده به چاپ رسیدهاند. قسمت سوم شامل مجموعهای از هفت داستان کوتاه است که پیش از این به چاپ نرسیدهاند. بعضی از این داستانها ناتمام ماندهاند یا اینکه به صورت منتخبی از متون دیگر هستند. او در افسانههای کوتاه خود به تصویری روشن از طبیعت انسان از خوشبختی و شکست اشاره مینماید که خواننده را با خود میکشاند.
داستان برجسته: «تپهها، همانند فیلهای سفید».
مجموعه کامل داستانهای اُ.کونور که در سال 1972 و پس از مرگ او به چاپ رسیده است، جایزه ملّی کتاب را در همان سال، از آن خود کرده است. این مجموعه شامل 31 داستان است که 12 مورد از آنها، پیش از این در هیچیک از مجموعه داستانهای اُ.کونور به چاپ نرسیدهاند. این داستانها از نگاه شخصیتهایی از جنوب آمریکا روایت شدهاند و مسائلی همچون نژادپرستی، نفاق مذهبی، نقش جنسیت و مواردی اینچنینی در آن به چشم میخورند.
داستان برجسته: «پیدا کردن آدمهای خوب، سخت است».
در این کتاب که نثری قوی دارد و مسائل اجتماعی و تعارضات مرسوم به تصویر کشیده شده است، دوازده داستان از کلِ دویست داستانی آمده است که چخوف در طول زندگی خود نوشته است. تمامی داستانهای این مجموعه بین سالهای 1886 و 1899 نوشته شدهاند. این سالها پرثمرترین سالهای عمر نویسنده بوده است. هر چند که این داستانها مربوط به یکصد سال پیش است، اما هنوز هم چنان زندگی را در خود میکشد که به نظر میرسد مربوط به همین زمان و تازه است.
داستان برجسته: «زنی، به همراه سگش».
این مجموعه داستان که نوشتهی برنده جایزهی پولیتزر، تان انگوین است، مشتمل بر هشت داستان کوتاه است که همه آنها در خصوص مهاجرین، به ویژه پناهندگان ویتنامی است که به ایالات متحده رفتهاند. انگوین به جای آنکه بر سختیهای سفر این مهاجرین تأکید کند، به زندگی جدیدی که آنها برای خود ساختهاند، میپردازد. در هر یک از این داستانها، مهاجرین بین شهرها و کشورهای مختلف حرکت میکنند، روابط جدیدی برقرار کرده و خاطرات و احساسات جدیدی میسازند و بدین ترتیب، تجربههای مهاجرین به تصویر کشیده میشود.
داستان برجسته: «من عاشق تو بودم تا تو مرا بخواهی».
این مجموعه که شامل دوازده داستان کوتاه است، توسط یکی از نویسندگانی که جایزه برده است، یعنی چیماماندا انگزی آدیشی نوشته شده است. این داستانها در نیجریه، محل تولد نویسنده و همچنین، در ایالات متحده اتفاق افتادهاند. این داستانها مردان، زنان و بچههایی را به تصویر میکشد به ایالات متحده مهاجرت کردهاند یا اینکه والدین آنها به آنجا مهاجرت نمودهاند. در این داستانها بیان میشود که این افراد در مسیر خود چه روابط شخصیای را برقرار نموده و چه تجاربی را به دست آوردهاند.
داستان برجسته: «چیزی دور گردن تو».
روزاریو فره به عنوان یکی از تأثیرگذارترین نویسندگان زن است که به زبان اسپانیایی مینویسد. شصت داستان در این مجموعه وجود دارد که حاکی از استفادهی استادانه از بان و تصوراتی بارور است، اما در عین حال، زنان اسپانیایی در این داستانها در جامعهای سنتی و پدرسالانه مورد انتقاد و نقد قرار گرفتهاند. داستانهای فره در پورتوریکو رخ میدهند که کشور مادری نویسنده است. این نویسنده، خودش کارهای خود را ترجمه کرده است.
داستان برجسته: «زمانی که زنان عاشق مردان میشوند».