

زمانی که صحبت از ژانر عاشقانه به میان باشد، «دانیل استیل» اولین نامی است که به ذهن میرسد. دانیل استیل با چنتهای پر از قهرمانان ثروتمند و بحرانهای متحول کننده، به خوبی میداند که چطور یک داستان عاشقانۀ کامل بنویسد. داستانی که تمام پیچ و تابها و کشمکشهای مورد نظر خوانندگان را در بر داشته باشد.
این واقعیت که استیل هنوز رمانهایش را با ماشین تحریر مینویسد، به خوبی نشان میدهد که وی نویسندهای معمولی نیست و به جرات میتوان گفت که او زندگی عادی نداشته است. 20 ساعت نوشتن بدون توقف در زمان کار بر روی پروژهای جدید، گواه دیگری بر استثنایی بودن استیل است، و ما باید از شیوۀ کار سختگیرانۀ استیل تشکر کنیم چرا که نتیجۀ آن انتشار 190 کتاب، از کتاب کودکان گرفته تا شعر و داستان و آثار غیرداستانی، بوده است.
جدای از نظر منتقدان ، آمار و ارقام دروغ نمی گویند. او با فروش بیش از 800 میلیون نسخه، یکی از پرفروشترین نویسندههای حال حاضر است. از آن جایی که استیل به دستاوردهای خود بسنده نمیکند و همچنان با همان شور و نشاط 50 سال پیش به نوشتن ادامه میدهد، در سال 2020 توانست هفت عنوان جدید نیز کسب کند. با داشتن فهرستی از کتابها که به سرعت به تعداد آنها افزوده میشود، دشوار میشود فهمید که از کجا باید شروع کرد. بنابراین ما اینجاییم تا شما را راهنمایی کنیم! اما انتخاب کتاب مورد علاقه کار آسانی نیست، بنابراین به صورت توافقی، بهترین کتابهای دانیل استیل را به ترتیب انتشار معرفی میکنیم. برای خرید کتاب های دانیل استیل هم میتوانید سری به فروشگاه کتاب جم بزنید.
کار خود را با ششمین رمان استیل با نام «پایان تابستان» آغاز میکنیم. همانطور که مشخصۀ نوشتههای استیل ایجاب میکند، شخصیت اصلی داستان، دینا، فردی از طبقات بالای جامعه است که به نظر میرسد هر آنچه که میخواهد را دارد. دینا در 18 سالگی با یک مرد فرانسوی جذاب ازدواج کرد و در طی سالهای متمادی بعد از این ازدواج، جنبههای مختلفی از سعادت زناشویی را تجربه کرد، مگر سعادت واقعی را. پس از آن که همسر و دختر نوجوان دینا برای تعطیلات میروند و او را تنها میگذارند، دینا با مردی آشنا میشود که زندگیای فراتر از ازدواجی که دینا احساس میکند در آن گرفتار شده است، را به او نشان میدهد.
اما درست مثل آن تابستان پر از خوشی، آرامش تازه یافتۀ دینا نیز به زودی پایان خواهد یافت. اوضاع رو به وخامت میرود و زندگی مدام به دینا ضربهای میزند و اکنون آن لحظات پر از شادی گویی هزیان و رویایی بیش نبودهاند. آیا باز هم او روی عشق سعادتبخش را خواهد دید؟
آرتور پترسون فرد بیماری است که به پایان عمر خود نزدیک میشود، اما کار ناتمامی وجود دارد که میخواهد قبل از مرگش آن را تمام کند. یک اشتباه که باید درست شود. روزی روزگاری، آرتور دوست صمیمی زوجی جذاب و مسحور کننده بود. زوجی با نامهای سم و سولانژ. آرتور شخصیتی مهم در داستان آنها است. هنگامی که زندگی این زوج به پایانی شوم میرسد، وظیفۀ هماهنگی کارهای سه دختر این زوج بر دوش آرتور میافتد و او تصمیم میگیرد تا هر کدام از دخترها را به خانۀ دیگری بفرستد.
سپس، آرتور به عنوان تلاشی برای متحد کردن مجدد خواهران، بازپرسی خصوصی را استخدام میکند، فردی که وارد سه زندگی بسیار متفاوت خواهد شد. اما فراموش کردن گذشته برای یکی از دختران آسان نبوده. محبوس بین فرار از درد و حسرت خواهران از دست رفته، بین خشم و دلشکستگی، آیا او شجاعت این را پیدا میکند که عشق را به قلبش بازگرداند، یا ترجیح میدهد از حقیقتی که در تمام این مدت مدفون شده فرار کند؟
یکی از کارهایی که دانیل استیل در آن تبحری خاص دارد تبدیل کردن رویدادی تاریخی به داستانی خیره کننده است. در این اثر، این رویداد انقلاب روسیه است. برای زویا که پسر عموی تزار روسیه است سرنگونی ناگهانی سلطنت پیروزی محسوب نمیشود چرا که او در طرف بازنده است. برخلاف خیلیها، زویا و مادربزرگش خوش شانس واقع میشوند و موفق میشوند به پاریس فرار کنند. جنگ جهانی دوم باعث ورود نیروهای آمریکایی به شهر میشود و به زودی زویا عاشق یکی از این سربازان به نام کلیتون اندروز میشود. پس از اتمام جنگ، کلیتون، زویا را به آمریکا میبرد و برای مدتی همه چیز خوب پیش میرود. اما برای زویا، امنیت عمر کوتاهی دارد. همانطور که باری دیگر زویا همه چیز را از نو بنا میکند، به نظر میرسد که سعادت ابدی برای او امری دست نیافتنی است.
زویا، مثالی است از بالا و پایینهای بخت و اقبال؛ داستانی از اینکه بخت یک فرد تا چه حد سریع میتواند تغییر کند. اما با همه اینها، آنچه ثابت میماند عزم و ارادۀ زویا برای ساختن آیندهای بهتر است.
قهرمان داستان روزنامهنگار جاه طلبی است به نام پکستون، که کنجکاوی در رگهایش جریان دارد. هنگامی که او به دلیل جنگ ویتنام دچار شکست عشقی میشود، تصمیم میگیرد رسالت خود را این میداند که از آن چه در آن سواحل دور رخ میدهد سر در بیاورد. به محض ورود، از آنچه که درمییابد حیرتزده میشود. ورای سؤالات شخصی که او به دنبال پاسخ آنها آمده بود، درمییابد که تحقیقات او به تلاش بیشتری نیاز دارد چرا که پکستون این اجازه را به خود نمیدهد تا هر آن چه که دیده است، به گوش دیگران نرسد. او که خود را متعهد به اشتراک گذاشتن تجریباتش میداند، شروع به ثبت آنها در ستون روزنامه میکند. همانطور که وقایع جنگ را در مقالات خود در روزنامه ثبت میکند، مردانی که در طول این مسیر با او ملاقات کردهاند برای همیشه در خاطر او نقش میبندند و آثاری به ماندگاری جوهر چاپگر بر جای میگذارند.
«پیام» به طرز ماهرانهای تاثیر ویرانیهای ناشی از جنگ را بر روی سربازان و همچنین غیرنظامیانی که نمیتوانند بجنگند اما درگیر اثرات آن میشوند، نشان میدهد. یادآوری غم انگیز و بسیار انسانی از این که جنگ برای بعضیها تمام میشود اما تأثیرات آن برای بسیاری تا پایان عمر باقی خواهد ماند.
در هفتاد و پنجمین تولد سارا ویتفیلد، او تصمیم میگیرد تا خاطراتش را مرور کند. بازگشت به نیویورک دهۀ 1930، زمانی که ازدواج ناگوار سارا با فِرِدی خود رای، به طلاق ختم میشود. والدین سارا در تلاش برای دور کردن حواس دخترشان از غم و اندوه، او را به اروپا میبرند. متأسفانه، تغییر مکان آن چیزی نیست که دکتر تجویز کرده؛ البته تا زمانی که ویلیام، دوک ویتفیلد از راه میرسد. پس از گیر افتادن در تندباد عشق، آنها با هم ازدواج میکنند، اما این سعادت قبل از اینکه به درستی آغاز شود با شروع جنگ جهانی دوم به پایان میرسد.
در حالی که جهان در تکاپوی بازسازی خود پس از جنگ است، ویتفیلدز وارد کسب و کار پرسود خرید و فروش جواهرات میشود. اما جدای از کسب و کار آنها، نسلشان نیز در حال گسترش است. در حالی که بچهها در حال بزرگ شدن هستند، سارا باید همزمان حواسش را هم به مادر بودن و هم سودآور بودن کسب و کار جمع کند. هنگامی که فرزندان خانه را ترک کنند، خانهای خالی مجالی برای آرامش نخواهد بود. در واقع، مشکل جدیدی به همراه خواهد داشت. تا زمانی که میراث خانوادگی تضمین نشود، هیچ آرامشی وجود نخواهد داشت.
باردار بودن در شانزده سالگی کار آسانی نیست، مخصوصا زمانی که در دهه 1950 زندگی میکنید و خانوادۀ سختگیرتان شما را به امان خدا رها کردهاند. این همان مخمصهای است که ماریبت در آن گیرافتاده است. او که حال فردی رانده شده است، به سمت صومعه میرود، اما زمانی که درمییابد صومعه آن مکان مقدسی نیست که او در نظر داشته، باز به راه میافتد. باری دیگر او در جایی ساکن میشود و به عنوان پیشخدمت مشغول به کار میشود و مصمم است تا زمانی که بچه به دنیا بیاید از خودش مراقبت کند.
در منزلی دیگر، خانوادۀ دیگری در غم فقدان بزرگی هستند، فقدانی که ممکن است پایان آنها باشد. اما هنگامی که ملاقاتی اتفاقی و عاشقانهای نوپا، دو دنیا را به هم میرساند، در تاریکی شب نوری از امید پیدا میشود. داستانی دلگرم کننده از عشق گم شده و پیدا شده، «هدیه» داستان زندگیهایی را روایت میکند که با قرار گرفتن در زمان و مکان مناسب برای همیشه تغییر کردهاند.
هیروکو 18 ساله از کیوتو برای زندگی با خانواده به کالیفرنیا فرستاده میشود. در حالی که مطمئناً همه چیز بر وفق مراد نیست، هیروکو شروع به تکاپو برای ساختن زندگی خود میکند. سپس مصیبت فرا میرسد. در 7 دسامبر 1941، ژاپن به پرل هاربر حمله میکند. ناگهان، خانۀ جدید هیروکو دیگر چندان پذیرای او نیست. خانهای که از همان اول هم بسیاری به دلیل ملیتش از او استقبال چندانی نمیکردند، حال به عنوان دشمنی ملی نیز به او مینگرند و زمانی که اردوگاههای نگهداری گشوده میشوند، مبارزه برای پذیرفته شدن، تبدیل به مبارزه برای زندگی میشود.
از دور شدن او از خانه گرفته تا رابطه با یک مرد مسن تر از خودش، همگی نشانی از وحشیگری یک رژیم بیگانههراس نفرت انگیز دارند که در نهایت هیروکو را مجبور میکند تا معصومیت دوران کودکی خود را کنار بگذارد یا بهتر است بگوییم آن را از او بربایند. «گوهر پنهان» که به دلیل توجه به جزئیات تاریخی مورد ستایش قرار گرفته است، داستانی تکان دهنده در باب بلوغ است که در پس زمینۀ آن به ظلمهایی اشاره میشود که بسیاری آرزوی نبود آنها را دارند.
استیل به خاطر تراژدیهای خانوادگی در آثار داستانیاش شناخته میشود، اما «نور درخشان او» بررسی دقیق یک واقعیت است. دانیل استیل در این اثر غیرداستانی شخصی و شگفتانگیز، داستان پسرش نیک را روایت میکند، مردی جوان با استعداد فوقالعاده و علاقۀ مادرش به کلمات. در این اثر ما شاهد مبارزۀ مادامالعمر نیک با اختلال دوقطبی خواهیم بود، مبارزهای که به مرگ غمانگیز او در ۱۹ سالگی ختم میشود.
استیل با صراحت به روایت تجربهاش میپردازد، و ناامیدیهای خود را بهعنوان مادری که سیستم پزشکی نمیخواست نگرانیهایش را بشنود، و درگیر نبردی سخت و مداوم برای یافتن درمانی مناسب برای پسرش بود را شرح میدهد. این ادای احترام بسیار شجاعانه و تکان دهنده بسیار ویژه است. چرا که درآمد حاصل از فروش اولیۀ آن برای راه اندازی بنیادی به نام نیک استفاده شد که هزینۀ درمان بیماریهای روانی را تأمین میکند.
هنگامی که اوفلی متوجه دوستی دختر یازده سالهاش با مردی عجیب و غریب میشود، مشخصا نگران میشود. او کیست؟ و چه میخواهد؟
آن مرد مت بولز نام دارد، فردی که به نظر میرسد آن چنان خوش شانس نیست. مردی که زمانی همسر و پدری خوشبخت بود، اما حال هنرمندی تنها است که از تجربۀ تلخ یک طلاق رنج میبرد. او چیزی در پیپ دیده است، چیزی که او را به یاد دختر خودش میاندازد. دختری که اکنون در آن سوی دنیا به سر میبرد و کاملا دور از دسترس است. همانطور که اوفلی به مت مرموزعلاقهمند میشود، به نظر میرسد پیپ به طور ناخواسته غریبهای را وارد زندگی آنها کرده است، غریبهای که زندگی او و مادرش را برای همیشه تغییر خواهد داد. اما درست در زمانی که عاشقانههای جدیدی در حال شروع هستند، بقایای زندگیهای گذشته شروع به سر برآوردن میکنند.
این اثر داستانی است از دوستیهای غیرمحتمل و ارتباطات غیرمنتظره. «پناهگاه امن» گواه تاثیرگذاری است از شور و حرارتی که مردم میتوانند به سادگی به ارمغان بیاورند.
بیاتا و آنتوان با ناامیدی عاشق هم هستند. مشکل اینجاست که یکی از آنها کاتولیکی فرانسوی است و دیگری یهودی آلمانی و با توجه به جریان داشتن جنگ جهانی اول، این وصلتی نیست که خانوادههای آنها به آن مایل باشند. اما مثل همۀ داستانهایی که در طول زمانها شنیده شده، هیچ چیز مانع با هم بودن آنها نمیشود چرا که آنها تصمیم خود را گرفتهاند. این زوج جوان که حالا خانوادههایشان آنها را رها کردهاند، در تکاپوی ساختن زندگی خود هستند.
با این حال، زمانی که جنگ جهانی دوم آغاز میشود، گذشتهای که بیتا از فرزندانش پنهان کرده است باری دیگر در مرکز توجه قرار میگیرد. میراث خانوادگی او به این معنی است که هم اکنون همۀ آنها در معرض خطر هستند. حتی دخترش آمادئا، که به تازگی یک راهبۀ کاتولیک شده است، در معرض خطر قرار دارد، چرا که حقیقت گذشتۀ مادرش در معرض آشکار شدن است. اما هویت، تنها چیزی نیست که او به ارث برده است. تنها اگر آمادئا بتواند قدرت ارادۀ پیشینیان را داشته باشد، ممکن است زنده بماند. «پژواک» یادآور تکان دهندهای است از این که ما از قدرت خود اطلاعی نداریم درست تا آن زمان که تحت فشار محدودیتها قرار گرفته باشیم.
پیتر از زمانی که به خاطر داشت از دوقلوی خود متنفر بود. این دو به دلیل گذشتۀ پیچیدهای که داشتهاند از هم جدا شدهاند و هر کدام زندگی بسیار متفاوتی برای خود ساختهاند. پیتر زادگاهش را ترک کرد تا به یک بانکدار سرمایهگذار عالی تبدیل شود، در حالی که مایکل ماند و به عنوان یک پزشک محلی مشغول به کار شد. سپس بعد از سقوط وال استریت، پیتر شغل خود را از دست میدهد. در پی این ناکامی، به سرعت ناکامی دیگری روی میدهد، چرا که همسرش نیز او را ترک میکند. پیتر بی پول و تنها، فقط یک جا را میشناسد تا به آن روی بیاورد: کابینی به ارث رسیده در زادگاهی که مشتاقانه از آن فرار کرده بود.
پیتر مجبور به بازگشت به جایی میشود که باعث جدایی او و مایکل شده بود، حال پیتر باید باری دیگر با این گذشتۀ آشفته روبرو شود. اما همانطور که او در زندگیای که پشت سر گذاشته غوطه ور میشود، حقیقتی عجیب آشکار میشود و پیتر تمام آن چه را که در مورد برادرش میدانست را زیر سوال میبرد. «پسر ولخرج» شما را در مسیر تاریکی قرار میدهد تا بفهمید در تمام آن سالها چه اتفاقی افتاده و شما را وادار میکند که به قضاوت خود شک کنید.
در لحظهای سرنوشت ساز، زندگی جینی، ستارۀ تلویزیونی در حال شکوفایی متوقف میشود. جینی که ناگهان خانوادهاش را از دست داده، گیج و گمگشته، ناامیدانه تلاش میکند تا زندگیاش را سر و سامان بدهد و چیزی بیابد که ارزش زندگی کردن را داشته باشد. پس از مدتی مکاشفۀ روحی، او درمییابد که کمک به دیگران پاسخی است که او به دنبالش میگشته. در نتیجه شغل دومش را به عنوان امدادگر کمکهای بشردوستانه آغاز میکند. با گذشت زمان، غم و اندوه او نیز افزایش مییابد تا زمانی که با بلو ملاقات میکند.
بلوی سیزده ساله نیز مانند جینی احساس تنهایی میکند. دوباره اعتماد کردن برای او آسان نیست، اما او به جینی اعتماد میکند و این زوج دوستی خود را آغاز میکنند و جای خالی خانواده را برای یکدیگر پر میکنند. اما بلو رازی دارد که جینی از آن اطلاعی ندارد. جینی باید غم و اندوه طاقت فرسای خود را کنار بگذارد تا بتواند در زمانی که بلو بیش از هر زمان دیگری به او نیاز دارد در کنار او باشد. داستانی نگران کننده از آسیب و غم و اندوه. «دختری با چشمان آبی» گواهی ماندگار بر دوستی و قدرت خانوادههای پیدا شده است.
روی زمین، روزی مثل دیگر روزها در دفتر مامور امنیت حمل و نقل، برنیس است. تا زمانی که کارت پستالی مرموز حاوی تصویری از پل گلدن گیت که توجه را به سمت جان اف کندی میبرد، پیدا میشود. بلافاصله، برنیس میکوشد تا نگرانی خود را با مافوقش در میان بگذارد، اما آنها اهمیتی نمیدهند. او چارهای نمیبیند جز در میان گذاشتن این موضوع با افراد بالا دستی. در نتیجه با امنیت ملی تماس میگیرد. بن فردی است که به تماس او پاسخ میدهد، ماموری که به دلیل گروگان گیری که اخیرا اتفاق افتاده و با شکست مواجه شده، عذاب زیادی کشیده. بن که نمیخواهد باری دیگر عواقب یک اشتباه محاسباتی دیگر را تحمل کند، به نگرانیهای برنیس توجه نشان میدهد.
در آسمان، دو هواپیما در راه سانفرانسیسکو هستند. مسئول یکی از این هواپیماها کهنه سربازی آمریکایی است که چند مسافر برجسته نیز در داخل هواپیما با او همراه هستند. بن شک میکند که ممکن است این هواپیما مورد هدف قرار گرفته باشد. برای جلوگیری از این فاجعه به یاری همۀ افراد نیاز است.
«قهرمانان تصادفی» روایتگر رقابتی میخکوب کننده با زمان است. آن هم از دید مردمی عادی که ناگهان خود را در خط مقدم یک ماموریت نجات میبینند. این اثر اثبات میکند که قهرمانان میتوانند در مکانهای غیرمنتظرهای ظاهر شوند.
الکساندرا ویکهام یکی دیگر از شخصیتهای اشرافزادۀ استیل است که به لطف موقعیت اشرافی خود، زندگی را در دامان تجملات آغاز کرد. اما او مشتاق چیزهای بیشتری است و وقوع جنگ جهانی دوم فرصتی عالی برای الکساندرا فراهم میکند تا بتواند به دنبال چیزی بیشتر از زندگی خستهکنندۀ پیش روی خود باشد. او که تواناییهای زبانی قابل توجهی دارد، همان فردی است که مجری عملیات ویژۀ بریتانیا به دنبال آن است. او که نظرش جلب شده، کار خود را به عنوان جاسوس آغاز میکند.
شاید «جاسوس» در اصل رمانی جاسوسی باشد، اما امکان ندارد رمانهای دانیل استیل حاوی کمی چاشنی عشق نباشند، و «جاسوس» شما را در این امر ناامید نمیکند. الکساندرا عاشق و شیفتۀ سربازی خوش تیپ میشود. متعلق بودن به کسی به این معنی است که او باید زندگی فتنهآمیزش را کنار بگذارد، اما او که یک میکروفون جاسوسی کشف کرده، نمیتواند اجازه بدهد که همسر داشتن مانع پیشرفت او بشود. او که روزی به همسری یک دیپلمات درمیآید، حتی پس از پایان جنگ نیز مخفیانه به عنوان جاسوس به فعالیت خود ادامه میدهد. الکساندرا در کار خود به خوبی بر هنر دورویی تسلط پیدا کرده، اما فریبکاری در زندگی شخصی آن چنان که باید برایش آسان نیست. آیا او مجبور خواهد شد تا بین دو عشق بزرگ زندگی خود، خانوادهاش و حرفهاش یکی را انتخاب کند؟ از ماموریتهای خطرناک گرفته تا مخاطراتی که ترس در قلب میافکنند، «جاسوس» حقیقتا از آن دست ماجراجوییها است که نمیخواهید آن را از دست بدهید.
ما فهرست خود را با کتابی تکمیل میکنیم که همین امسال منتشر شد، اما همچنان به سبک محبوب اولیۀ استیل وفادار مانده است. زندگی غیرقابل پیشبینی است و همانطور که بسیاری از شخصیتهای استیل آموختهاند هر چیزی که دوست دارید ممکن است در کسری از ثانیه از دست برود. هنگامی که این اتفاق برای کوکو میافتد، ناگهان او مجبور به پشت سر گذاشتن دوران کودکیاش میشود. ما کوکو را در طول سالهای شکلگیریاش دنبال میکنیم و او در این مسیر میآموزد که چطور در دنیا به پیش برود. با همۀ اینها، او قدیمیترین و عزیزترین دوستش، سم، را در کنار خود دارد. اما هر چه کوکو تلاش کند، نمیتواند او را از مردان مشکوکی که با آنها مراوده دارد دور کند. در همین حال، سم نیز تصمیماتی برای گرفتن دارد و به نظر میرسد که او هم لزوماً بر همه چیز آگاه نیست. از آنجایی که هر دو در اوایل دوران بزرگسالی دست و پا میزنند، این دوستی ناگسستنی آنهاست که از آنها در برابر سختیهای زندگی محافظت میکند. «هرآنچه که میدرخشد» قصۀ زندگیهای ناقص و پر از انتخابهای نابخردانه را روایت میکند، اما آیا همین موضوع به معنی انسان بودن نیست؟