کتاب باغ وحش شیشه‌ای

درباره ی کتاب:

من نرفتم ماه به به جای خیلی دورتری رفتم… چون زمان طولانی ترین فاصله ی بین دو مکانه خیلی از اخراج شدنم از انبار اونم به خاطر نوشتن به شعر روی به جعبه کفش نگذشته بود که سنت لوئیس رو ترک کردم برای آخرین بار از این پله ها پایین رفتم و از اون به بعدش راه بابامو پیش گرفتم سعی کردم چیزایی که توی این فاصله گم کرده بودم رو توی مسیر پیش روم پیدا کنم… من سفرهای زیادی کردم شهرها مثل برگهای مرده از کنارم پیچ و تاب میخوردن و رد میشدن برگایی که رنگای روشنی داشتن اما از شاخه جدا شدن دلم میخواست وایستم اما انگار به چیزی دنبالم افتاده بود. همیشه ناغافل میومد و یهو شوکم میکرد شاید به قطعه ی موسیقی آشنا بود.

شاید یه تیکه شیشه ی شفاف و یا شایدم تنهایی راه رفتنم توی خیابون وسط شب بود اونم توی به شهر غریب و قبل از اینکه برای خودم رفقایی پیدا کنم از کنار ویترین روشن به مغازه ی عطر فروشی رد شدم و بطری های شیشه ای ریزه میزه ی رنگی ای رو دیدم که شبیه تیکه هایی از به رنگین کمون خورد شده بودن بعدش یک دفعه دستای خواهرمو روی شونه هام حس کردم برگشتم و به چشمهاش نگاه کردم… اوه. لوراء لورا، من سعی کردم تو رو پشت سرم ول کنم و برم اما من از اون چیزی که می خواستم باوفاترم دنبال به سیگار میگردم از خیابون رد میشم، به سینما یا یه بار می رم و به نوشیدنی میخرم با نزدیکترین غریبه ای که سر راهم باشه حرف میزنم هر کاری میکنم تا فقط بتونم شعله ی شمع یاد تو رو توی دلم خاموش کنم!