این رمان ملاقات دو زوج میانسال را در تعطیلات کنار دریا توصیف می کند. دو مرد، دوستان سابق مدرسه، مسیرهای بسیار متفاوتی در زندگی پشت سر خود دارند. در حالی که معلم دبیرستان آقای هلموت هالم به همراه همسرش زابینه از دنیا کناره گیری می کند و خوشبختی را در مورد قضاوت نادرست دنیا می یابد،
روزنامه نگار آقای کلاوس بوخ به دنبال موفقیت و شناخت اجتماعی است و به دنبال پذیرش و تأیید خود از همسر بسیار کوچک ترش هلن است. در جریان رمان، هر دو نگرش به زندگی زیر سوال رفته است. درگیری بین دوستان مدرسه در طول یک سفر قایقرانی در دریاچه توفانی به اوج خود می رسد که در طی آن یکی از حریفان به دریا می افتد.
در طول یک پیاده روی، لحظه ای نمادین وجود دارد که اسبی فراری به سمت گروه می تازد. کلاوس موفق می شود اسب را بگیرد و توضیح می دهد:
“نمی توان جلوی اسب فراری را گرفت. حیوان باید احساس کند راها ش باز است. و اسب فراری اجازه نمی دهد که کسی مقابل اش بایستد و با او حرف بزند»
از نظر تکنیک روایی، تمرکز قوی قابل توجه است، که اجازه می دهد چیزها از دیدگاه هلموت ظاهر شوند و خواننده از طریق آن به بینش عمیقی از زندگی درونی خود دست می یابد.
کتابِ “اسب فراری” داستان کوتاهی بود که پس از انتشار به بزرگترین موفقیت والزر تا آن زمان تبدیل شد و با استقبال بسیار مثبت نقد ادبی و هم با تقاضای شدید خوانندگان مواجه شد. در 30 سال بعد، این رمان با تیراژ کل بیش از یک میلیون نسخه تبدیل به یک کتاب پرفروش شد.

کلاوس اسب را واگذار کرد. مرد کشاورز گفت: ممکن بود همین طور بتازد. کلاوس خندید و گفت: نه دقیقا. حیوان سر به راهی است.یقینا فقط به خاطر دهان بند و افسار فرار کرده. ، به من باشد می گویم این یک اسب فراری است. مردِ دهقان اشتباه کرده که از جلو به اسب نزدیک شده و با او صحبت کرده. در مورد یک اسب فراری نباید جلوی راه اش را گرفت. حیوان باید احساس کند راه اش باز است. و در ضمن: یک اسب فراری اجازه نمی دهد که کسی با او حرف بزند.