کتابجم | کاملترین مرجع خرید کتاب در ایران
تمام شد
بچه غازی که اسب آبی بود
من یک بچه غاز بودم. اسمم هم غازغازی بود.
من با ماماغاز و باباغاز توی یک برکه کوچک، پشت نی زارها زندگی می کردیم.
تا این که یک روز بچه غاز دیگری دیدم.
یک بچه غاز دیگر که گفت:«نه خیر! ما اسب آبی هستیم.»
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.