11 ناشر موجود
- «کتابخانه نیمه شب» داستان نورا، زنی ناامید، رو میگه که میخواد به زندگیش پایان بده اما به جای مرگ، سر از یه کتابخونه عجیب درمیاره.
- توی این کتابخونه، نورا میتونه وارد هزاران زندگی دیگه بشه که اگه انتخابهای متفاوتی میکرد، میتونست تجربه کنه.
- اون زندگیهای مختلفی رو امتحان میکنه؛ از شناگر المپیک تا ستاره راک و همسر یه دکتر، ولی هیچکدوم اون خوشبختی واقعی رو بهش نمیدن.
- نورا با سفرش توی این زندگیها میفهمه که حسرت گذشته فقط آدمو از زندگی کردن توی زمان حال باز میداره و شادی رو میشه توی چیزهای معمولی هم پیدا کرد.
- وقتی کتابخونه در حال فروپاشیه، نورا میفهمه که دلش نمیخواد بمیره و با یه دیدگاه جدید به زندگی اصلیش برمیگرده.
- این کتاب که توسط مت هیگ نوشته شده، به مسائل سلامت روان و افسردگی میپردازه و پیام اصلیش اینه که نباید دنبال معنی زندگی گشت، باید خود زندگی رو تجربه کرد.
یه کتابخونه رو تصور کن که بین مرگ و زندگی قرار گرفته. یه جایی اونور لبه دنیا که قفسههاش تا بینهایت ادامه دارن و هر کتابی که توش پیدا میشه، داستان یه زندگی دیگهست که میتونستی داشته باشی. هر کتاب بهت این شانس رو میده که اگه یه جایی یه انتخاب متفاوت میکردی، ببینی چی میشد. اگه میتونستی حسرتهات رو پاک کنی و یه کار متفاوت انجام بدی، چه اتفاقی میفتاد؟ این ایده اصلی کتابیه به اسم کتابخانه نیمه شب.
داستان حول محور زنی ۳۵ ساله به اسم نورا سید میگرده که از انتخابهاش توی زندگی راضی نیست و احساس میکنه به بنبست رسیده. زندگی اونقدر براش طاقتفرسا و سنگین شده که نمیتونه هیچ راهی برای بهتر شدنش ببینه. نورا باهوش و بااستعداده اما زیر فشار انتظارات بقیه و مشکلات زندگی، کم آورده. وقتی به سی و چند سالگی میرسه، میبینه زندگیش یه جورایی ثابت مونده و حس میکنه همه فرصتهاش رو به خاطر دودلی هدر داده.
مشکلات یکی یکی سرش خراب میشن: بهترین دوستش، ایزی، رفته استرالیا. رابطهش با برادرش، جو، حسابی خرابه. از کارش اخراج شده. تنها شاگرد پیانوش هم دیگه نمیاد و از همه بدتر، گربهش که آخرین مسئولیتش توی زندگی بود، میمیره. این اتفاقها باعث میشن سلامت روانش به هم بریزه و احساس کنه هیچکس توی دنیا بهش نیازی نداره. برای همین، یه شب تصمیم میگیره به زندگیش پایان بده.
اما به جای مرگ، نورا خودش رو توی یه جای عجیب پیدا میکنه: کتابخانه نیمه شب. یه جور فضای برزخی بین مرگ و زندگی که توسط کتابدار دوران مدرسهش، خانم اِلم، اداره میشه. این کتابخونه میلیونها کتاب داره و هر کتاب، داستان یکی از زندگیهاییه که نورا میتونست با گرفتن یه تصمیم متفاوت داشته باشه. حالا نورا این شانس رو داره که با کمک خانم اِلم، زندگیهای مختلفش رو امتحان کنه تا شاید بتونه اون زندگیای رو پیدا کنه که توش رضایت بیشتری داره.
شروع ماجرا: نوزده سال قبل
نوزده سال قبل از اینکه نورا تصمیم بگیره بمیره، توی کتابخونه کوچیک و گرم مدرسه هیزلدین توی شهر بدفورد، روبروی یه صفحه شطرنج نشسته بود. خانم اِلم، کتابدار مدرسه که چشمهاش برق میزد، بهش گفت: «نورای عزیز، طبیعیه که نگران آیندهت باشی.» خانم اِلم که موهای خاکستری کوتاه و صورتی مهربون داشت، برای نورا مثل یه آدم بود که کاملن درکش میکنه، حتی بیشتر از مادرش. مادر نورا جوری باهاش رفتار میکرد که انگار یه اشتباهه و باید درست بشه. مثلن وقتی بچه بود، مادرش نگران بود که گوش چپش بیشتر از گوش راستش بیرون زده و با چسب نواری سعی کرده بود درستش کنه.
خانم اِلم بهش میگفت: «تو میتونی هر چیزی که دلت میخواد بشی نورا. به همه این امکانها فکر کن. هیجان انگیزه.» اون موقع پدر نورا فکر میکرد که نورا با کنار گذاشتن شنا، همه چیز رو خراب کرده. اما خانم اِلم بهش میگفت دنیا خیلی بزرگتر از سریع شنا کردن و زندگیهای ممکن زیادی پیش روشه. مثلن بهش پیشنهاد داده بود که میتونه یه یخچالشناس بشه. درست همون موقع بود که تلفن زنگ خورد و خانم اِلم بعد از جواب دادن، با صورتی شوکه به نورا خبر بدی داد.
بیست و هفت ساعت قبل از تصمیم به مرگ
بیست و هفت ساعت قبل از اینکه نورا تصمیم بگیره بمیره، روی مبل کهنهش نشسته بود و زندگیهای شاد بقیه رو توی اینترنت نگاه میکرد که یهو زنگ در خونهش به صدا دراومد. مردی قدبلند و لاغراندام با چهرهای مهربون پشت در بود. اسمش اَش بود. نورا اون رو میشناخت. اَش یه جراح بود و چند باری از مغازهای که نورا توش کار میکرد، کتابهای آهنگ گیتار خریده بود.
اَش با صدایی سنگین به نورا گفت که گربهش، ولتر، رو کنار خیابون پیدا کرده و فکر میکنه یه ماشین بهش زده و مرده. نورا با اینکه قرص ضد افسردگی سرترالین نمیذاشت گریه کنه، یه حس آشنای غم رو تجربه کرد. وقتی بالای سر گربهش رفت و اون موجود پشمالوی نارنجی رو دید که آروم روی آسفالت خیس خوابیده، در کنار حس ترحم و ناامیدی، یه احساس دیگه هم توی وجودش شکل گرفت: حسادت به اون آرامش و نبودِ کامل درد.
نه ساعت و نیم قبل از تصمیم به مرگ
نورا با تاخیر به شیفت بعد از ظهرش توی مغازه آلات موسیقی «استرینگ تئوری» (نظریه ریسمان) رسید. به رئیسش، نیل، توضیح داد که گربهش مرده و نتونسته بخوابه و برای همین دیر بیدار شده. نیل، یه مرد پنجاه و چند ساله عشق گیتار، بعد از کمی مقدمهچینی به نورا گفت که فکر میکنه اون برای کارهای بهتری ساخته شده. نیل بهش یادآوری کرد که قبلا شناگر بوده و توی یه گروه موسیقی به اسم «لبیریث» (The Labyrinths) با برادرش، جو، فعالیت میکرده.
نورا توضیح داد که شنا فشار زیادی داشت و گروه موسیقی هم به جایی نمیرسید. نیل هم گفت که برادرش، جو، چند روز پیش اومده بوده مغازه تا یه آمپلیفایر مارشال مدل DSL40 بخره. این خبر نورا رو غافلگیر کرد، چون برادرش میدونست اون روز تعطیله و حتمن برای دیدن دوست مشترکشون، راوی، به بدفورد اومده بود.
در نهایت، نیل حرف اصلیش رو زد. گفت که اوضاع اقتصادی خوب نیست و نمیتونه به کسی پول بده که با «قیافهای مثل یه آخر هفته بارونی» مشتریها رو فراری بده. و بعد، خیلی ساده گفت: «متاسفم نورا، مجبورم اخراجت کنم.»
بعد از اخراج شدن، نورا بیهدف توی شهر بدفord قدم میزد. شهر براش مثل یه خط تولید اندوه بود. رستوران مکزیکی که با نامزد سابقش، دَن، رفته بود، بیمارستانی که مادرش توش درمان میشد، همه جا پر از خاطرات تلخ بود. دَن روز قبل بهش پیام داده بود و خواسته بود با هم حرف بزنن، اما نورا که دو روز مونده به عروسیشون همه چیز رو به هم زده بود، نمیتونست دوباره بهش آسیب بزنه. احساس میکرد زندگی دَن رو خراب کرده. همون موقع بود که بارون شروع شد و حس میکرد اوضاع قراره از این هم بدتر بشه.
ورود به کتابخانه نیمه شب
بعد از اقدام به خودکشی، نورا در ساعت 00:00:00 از خواب بیدار میشه و خودش رو جلوی ساختمونی میبینه که یه ساعت بزرگ روش نصبه و عقربههاش دقیقن روی نیمهشب ثابت موندن. داخل ساختمون، با راهروهای طولانی و قفسههای کتابی مواجه میشه که تا افق ادامه دارن. روی هیچکدوم از کتابها اسم یا عنوانی نوشته نشده. اونجا خانم اِلم، کتابدار دوران مدرسهش، منتظرشه.
خانم اِلم بهش توضیح میده که این کتابخونه جایی بین مرگ و زندگیه. هر کتاب توی این قفسهها، یه نسخه متفاوت از زندگی نورا رو نشون میده که بر اساس انتخابهای مختلف شکل گرفته. اون به نورا میگه: «هر زندگی میلیونها تصمیم رو شامل میشه… هر بار که تصمیمی گرفته میشه، نتیجه تغییر میکنه… این کتابها دریچهای هستن به تمام زندگیهایی که تو میتونستی تجربه کنی.»
یه کتاب خاکستری و سنگین هم وجود داره به اسم «کتاب پشیمانیها». این کتاب، تنها کتابی بود که نورا میتونست فقط چند خط ازش بخونه چون خیلی سنگین و سمی بود. اما بقیه کتابها، که همگی سبز رنگ بودن، هر کدوم یه زندگی ممکن رو در خودشون جا داده بودن. حالا نورا این فرصت رو داشت که وارد هر کدوم از این زندگیها بشه و ببینه اگه انتخاب دیگهای میکرد، اوضاع چطور پیش میرفت.
سفری در میان زندگیهای دیگر
نورا سفرش رو در کتابخانه نیمه شب شروع میکنه و زندگیهای مختلفی رو تجربه میکنه. این زندگیها فقط اونهایی هستن که امکان وقوع داشتن، برای همین نمیتونه زندگیای پیدا کنه که توش گربهش زنده باشه، چون گربهش به خاطر یه بیماری قلبی به هر حال میمرد.
- زندگی با دَن: توی یکی از زندگیها، اون با نامزد سابقش، دَن، ازدواج کرده و رویای دَن برای داشتن یه کافه (پاب) توی روستا محقق شده. اما این زندگی اونجوری که فکر میکرد نیست. هیچکدومشون خوشحال نیستن و نورا خیلی زود از این زندگی خسته میشه و برمیگرده.
- زندگی در استرالیا: اون به زندگیای میره که توش تصمیم گرفته بود با بهترین دوستش، ایزی، به استرالیا بره. اما متوجه میشه که ایزی سالها قبل توی یه تصادف ماشین کشته شده.
- زندگی به عنوان یه شناگر المپیک: نورا زندگیای رو امتحان میکنه که توش به رویای شناگریش ادامه داده و یه شناگر المپیک شده. اما این زندگی هم براش رضایتبخش نیست و حتی سخنرانی TED Talk خودش رو هم خراب میکنه.
- زندگی به عنوان یه یخچالشناس: یه زندگی متفاوت دیگه، جاییه که نورا به عنوان یه یخچالشناس توی مجمعالجزایر سوالبارد در قطب شمال تحقیق میکنه. این زندگی خیلی با چیزی که ازش فرار کرده بود فرق داره، اما لزومن انتخاب بهتری نیست.
«چیزی که خیلی معمولی به نظر میرسه، ممکنه در نهایت همون چیزی باشه که تو رو به پیروزی میرسونه.»
توی سوالبارد، نورا با یه مسافر دیگه مثل خودش به اسم هوگو لوفور آشنا میشه. هوگو هم بین زندگیهای مختلفش در حال سفره و به این کار عادت کرده. راهنمای هوگو عموشه و فضای بین مرگ و زندگیش به جای کتابخونه، یه فروشگاه ویدئوییه. برخورد نورا با یه خرس قطبی توی این زندگی باعث میشه بفهمه اونقدرها هم که فکر میکرده، دلش نمیخواد بمیره.
- زندگی به عنوان یه ستاره راک: نورا وارد زندگیای میشه که توش گروه موسیقی «لبیریث» با برادرش جو، به موفقیت رسیده. اما این موفقیت هم تلخه، چون میفهمه جو سالها پیش مرده و خودش هم از یه ستاره معروف سینما که توی زندگی اصلیش طرفدارش بوده، جدا شده.
- زندگی ایدهآل: بالاخره نورا به زندگیای میرسه که به نظر بهترین زندگی ممکنه. توی این زندگی، اون در رشته فلسفه تحصیل کرده و با اَش، همون جراحی که توی زندگی اصلیش گربهش رو پیدا کرده بود، ازدواج کرده. اونها یه دختر به اسم مالی دارن و نورا از طریق مالی دوباره عشق رو یاد میگیره. اما حتی این زندگی هم بینقص نیست. نورا میبینه که لئو، پسری که بهش پیانو یاد میداد، حالا چون معلمی نداشته که بهش انگیزه بده، دائم با پلیس درگیره. همسایهای که بهش دارو میرسوند، اصلاً اون رو نمیشناسه و خودش هم با اینکه این زندگی به نظر عالیه، احساس گمشدگی میکنه چون هیچ خاطرهای از این نسخه از زندگیش نداره.
با وجود اینکه نورا سعی میکنه توی این زندگی بمونه، اما ترس از برگشتن به کتابخونه و حس عدم تعلق، باعث میشه دوباره به اونجا برگرده.
بازگشت و درک جدید
وقتی نورا به کتابخانه نیمه شب برمیگرده، میبینه که کتابخونه در حال فروپاشیه، چون بدن اصلیش در دنیای واقعی در حال مرگه. ساعت کتابخونه که همیشه روی 00:00:00 ثابت بود، شروع به تیک تاک میکنه و تا 00:03:48 پیش میره. نورا که حالا فهمیده دلش نمیخواد بمیره، با خانم اِلم خداحافظی میکنه و قبل از اینکه همه چیز ناپدید بشه، یه کتاب رو برمیداره و توش مینویسه: «من زنده هستم».
نورا توی زندگی اصلیش از خواب بیدار میشه در حالی که هنوز از اوردوز دیشب رنج میبره. اما با یه درک جدید از زندگی، با کمک همسایهش خودش رو به بیمارستان میرسونه. برادرش، جو، از لندن میاد دیدنش و با هم آشتی میکنن. از دوستش ایزی پیام میگیره و برای دیدن هم برنامه میریزن. اَش رو میبینه و تصمیم میگیره یه روزی باهاش صحبت کنه و دوباره کلاس پیانوش با لئو رو شروع میکنه. در نهایت، نورا به دیدن خانم اِلم واقعی توی یه آسایشگاه میره و با هم یه دست شطرنج بازی میکنن.
شخصیتهای کلیدی داستان
- نورا سید: شخصیت اصلی داستان، زنی ۳۵ ساله که در ابتدای کتاب از افسردگی موقعیتی رنج میبره و پر از حسرته. اون فکر میکنه در زندگی هیچ کار مهمی انجام نداده. سفرش در کتابخانه نیمه شب بهش کمک میکنه تا معنای واقعی زندگی رو پیدا کنه.
- خانم اِلم: کتابدار مدرسه نورا و راهنمای خیالیش در کتابخانه نیمه شب. اون شخصیتی مهربون، عاقل و کمی سختگیره که به نورا کمک میکنه تا توی زندگیهای مختلفش حرکت کنه و مسئولیت انتخابهاش رو بپذیره.
- جو سید: برادر بزرگتر نورا. رابطهشون توی زندگی اصلی خرابه، اما در زندگیهای مختلف، شکلهای متفاوتی داره. جو یه موسیقیدان با استعداده که با مشکل اعتیاد به الکل هم درگیره.
- اَش: مردی مهربون و جراح که توی زندگی اصلی نورا چند بار باهاش برخورد داشته. توی شادترین زندگی جایگزین نورا، اونها با هم ازدواج کردن و یه دختر دارن.
- دَن: نامزد سابق نورا که بهم زدن نامزدیشون یکی از حسرتهای بزرگ نورا در ابتدای داستانه. اما وقتی زندگی با اون رو تجربه میکنه، متوجه میشه این انتخاب هم مشکلات خودش رو داشته.
- ایزی: بهترین دوست نورا که در استرالیا زندگی میکنه و دوری از اون یکی دیگه از حسرتهای نورا است.
مفاهیم و پیامهای اصلی کتاب
انتخاب و پشیمانی:
یکی از اصلیترین موضوعات کتاب، قدرت انتخاب و حس پشیمانیه. داستان نشون میده که چطور حسرت خوردن برای گذشته میتونه آدم رو از زندگی کردن در زمان حال باز داره. یه جمله کلیدی توی کتاب هست که میگه:
«سوگواری برای زندگیهایی که نداریم آسونه. آرزو کردن اینکه استعدادهای دیگهای داشتیم یا به پیشنهادهای متفاوتی جواب مثبت میدادیم آسونه… مشکل اصلی، خودِ حسرته. این حسرته که باعث میشه ما خشک بشیم و پژمرده بشیم… ما نمیتونیم بگیم هیچکدوم از اون نسخههای دیگه بهتر یا بدتر بودن. اون زندگیها دارن اتفاق میفتن، درسته، اما تو هم داری اتفاق میفتی و این همون اتفاقیه که باید روش تمرکز کنیم.»
افسردگی و سلامت روان:
نویسنده کتاب، مت هیگ، خودش تجربه مبارزه با افسردگی رو داشته و این موضوع به خوبی توی داستان منعکس شده. کتاب به طور مستقیم به مسائلی مثل افسردگی، افکار خودکشی و احساس بیارزشی میپردازه و نشون میده که چطور میشه با تغییر دیدگاه و پذیرش، راهی برای خروج از این چرخه پیدا کرد.
معنای زندگی:
نورا در ابتدا فکر میکنه یه زندگی خوب یعنی رسیدن به موفقیتهای بزرگ مثل شهرت یا دستاوردهای علمی. اما در طول سفرش یاد میگیره که معنای زندگی توی چیزهای کوچیک و معمولی هم پیدا میشه. پیام اصلی اینه که برای زندگی کردن، نباید دنبال معنای زندگی گشت، بلکه باید خودِ زندگی رو تجربه کرد.
یه شخصیت توی کتاب میگه: «اگه دنبال معنای زندگی بگردی، هیچوقت زندگی نخواهی کرد.»
دیدگاهها و نقدها درباره کتاب
نظرات مثبت و تحسینها
خیلی از خوانندهها و منتقدها، ایده کتاب رو «درخشان»، «جذاب» و «نشاطآور» توصیف کردن. واشنگتن پست اون رو یه «کتاب حالخوبکن» نامیده که روحیه آدم رو بالا میبره. نیویورک تایمز هم اون رو یه «چشمانداز از امکانات بینهایت» توصیف کرده.
افراد معروفی هم از کتاب تعریف کردن:
- جودی پیکولت: «یه افسانه زیبا، یه جورایی نسخه مدرن فیلم زندگی شگفتانگیز است».
- جمیله جمیل: «مت هیگ پادشاه همدلیه».
- دالی پارتون: «یه کتاب جذاب».
خوانندهها هم عموماً داستان رو خلاقانه و تأملبرانگیز دونستن و گفتن که باعث شده به زندگی و انتخابهاشون فکر کنن. خیلیها با شخصیت نورا و احساساتش همذاتپنداری کردن و گفتن کتاب بهشون امید داده.
نظرات منفی و انتقادی
با این حال، همه از کتاب خوششون نیومده. یه سری از انتقادها به این موارد اشاره دارن:
- قابل پیشبینی بودن: بعضی از خوانندهها گفتن که از همون اول میشد حدس زد داستان قراره به کجا برسه و این باعث شده وسطهای کتاب براشون خستهکننده بشه.
- سطحی بودن پیام: یه عده معتقدن پیام کتاب خیلی ساده و واضحه و نویسنده میتونست عمیقتر به مسائل بپردازه. یکی از نقدها میگه کتاب بیشتر روی شادی فردی و خودمحوری تمرکز میکنه تا یه دیدگاه بزرگتر از زندگی مثل هدف، کار، عشق و خدمت به دیگران.
- شخصیت اصلی: بعضیها شخصیت نورا رو «کسلکننده» توصیف کردن و نتونستن باهاش ارتباط برقرار کنن. این ایده که اون توی زمینههای کاملاً بیربط مثل ورزش، علم و موسیقی اینقدر بااستعداد بوده هم برای بعضیها غیرقابل باور بوده.
- سبک نوشتاری: یکی از نقدها سبک نوشتاری کتاب رو «پیشپاافتاده» توصیف کرده و گفته که نتونسته باهاش ارتباط بگیره.
- تکراری شدن: یه نظر دیگه این بود که کتاب یه جایی به بعد تکراری میشه و روند رفتن نورا به زندگیهای مختلف و برگشتنش، کمی خستهکننده میشه.
یکی از منتقدها توی گودریدز نوشته که ایده کتاب خیلی امیدوارکنندهتر از خود کتاب بوده و برای کسی که به داستانهای دنیاهای موازی علاقه نداره یا دنبال کتابهای خودسازی نیست، شاید جذاب نباشه چون کتابخونه بیشتر یه استعارهست و بیشتر اتفاقها توی دنیای واقعی میفته.
جزئیات و اطلاعات کتاب
این کتاب توسط مت هیگ، نویسنده و روزنامهنگار بریتانیایی، نوشته شده. مت هیگ به خاطر نوشتن در مورد سلامت روان هم شناخته شده و کتابهای دیگهای مثل «چگونه زمان را متوقف کنیم» و «انسانها» رو هم در کارنامهش داره. آثارش به بیش از پنجاه زبان ترجمه شدن.
مشخصات کتاب (نسخههای مختلف):
| ویژگی | توضیحات |
|---|---|
| نویسنده | مت هیگ (Matt Haig) |
| تاریخ انتشار | ۱۳ آگوست ۲۰۲۰ (توسط Canongate) / ۲۹ سپتامبر ۲۰۲۰ (توسط Viking) |
| ناشرها | Canongate Books, Viking, HarperCollins |
| تعداد صفحات | ۲۸۸ (جلد سخت)، ۳۰۴، ۳۵۲ (ترجمه فارسی) |
| شابک (ISBN) | 978-0-525-55947-4 / 978-600-461-461-0 (ترجمه فارسی) |
| موضوع | فانتزی فلسفی |
جوایز و افتخارات:
این کتاب به سرعت به یه کتاب پرفروش تبدیل شد و در فهرست پرفروشهای نیویورک تایمز، بوستون گلوب و واشنگتن پست قرار گرفت.
- برنده جایزه انتخاب گودریدز برای بهترین کتاب داستانی سال ۲۰۲۰.
- نامزد جایزه Audie برای کتاب داستانی.
- نامزد نهایی جایزه کتاب بریتانیا برای «کتاب داستانی سال» ۲۰۲۱.
- انتخاب شده به عنوان کتاب منتخب باشگاه کتابخوانی برنامه Good Morning America.
- قرار گرفته در فهرست بهترین کتابهای سال از نگاه نشریاتی مثل Christian Science Monitor، The Washington Post و New York Public Library.
تا سپتامبر ۲۰۲۳، این کتاب فقط در بریتانیا ۷۳۳,۲۲۱ نسخه فروخته بود. همچنین یه نسخه رادیویی از این کتاب در ده قسمت از رادیو ۴ بیبیسی در دسامبر ۲۰۲۰ پخش شد.