طلوع غم انگیز ناخدا صمدی

بخشی از نمایشنامه طلوع غم انگیز ناخدا صمدی:

ناخدا صمدی: من میمونم قربان

ناخدا رزمجو: ولی ناخدا صمدی تو بازنشسته شدی میتونی بری این حفته

ناخدا صمدی: میدونید قربان من بچه ی ارتشم اینجا بزرگ شده خودم که دلم نمیخواست بازنشسته شم مجبور شدم قبل از این که انگی بهم بزنن خودم دمو بذارم رو کولم برم ولی حالا وضعیت فرق میکنه جنگه باید بمونم خانوادهم هم قطعا اینو درک میکنن.

ناخدا رزمجو: میخوای بیشتر فکر کنی ناخدا؟ شاید بعدا پشیمون شی یا حتی زنده نباشی که بخوای پشیمون شی.

ناخدا صمدی: حقیقتش از اون لحظه که تو پارک موتوری رگبار کنارم خورد به فکر موندن افتادم اگه برم پشیمونیش برام خیلی بیشتره. اون وقت باید تا آخر عمر پیش خودم و خونوادهم و مردم شرمنده باشم.

ناخدا رزمجو: خوشحالم ناخدا صمدی این حرفا رو ازت میشنوم ناخدا صمدی من بیست سال از جیب این ملت خوردم ،قربان چقدر مهمات واسه آموزش من هدر بزنگاه دقیقا زمانی که هر چی یاد گرفتم و باید پس بدم درست نیست که خودمو کنار بکشم ترجیح میدم کماکان تو همین لباس بمونم

ناخدا رزمجو: پس خونواده ت چی؟ به اونا گفتی؟

ناخدا صمدی: با این که می دونم چقدر به حضورم نیاز دارن اما فکر میکنم اونام خوشحال ترن که منو تو لباس رزم ببینن تا با ریدوشامبر تو خونه

ناخدا رزمجو: ممنونم ازت ناخدا که تصمیم گرفتی بمونی

ناخدا صمدی: من و امثال من باید وایسیم تا ثابت شه حق ما اون همه تحقیر و توهین نبوده. ناخدا رزمجو ناخدا صمدی را بغل میکند موندنت بزرگترین قوت قلبه برای پایگاه بوشهر ما به اونایی که دنبال فرصتن تا ارتشو منحل کنن باید ثابت کنیم ارتش واسه ایران سرشو هم میده. 

ناخدا صمدی: جدا می شود ناخدا صمدی حتما همین طوره قربان

نویسنده

ناشر

دسته بندی ها

ادبیات نمایشی, نمایشنامه

شابک

9786008982340

تعداد صفحات

44

قطع کتاب

سال انتشار

نوع جلد

شومیز

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “طلوع غم انگیز ناخدا صمدی”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *