در کتاب فروشی در تئاتر

بخشی از نمایشنامه در کتاب فروشی در تئاتر:

هاتف: در حالی که شهرزادی حواسش به در نیست آقا کتاب اشباح ایبسن ترجمه ی داوود هاتف رو دارین؟ شهرزادی: نه تموم کردیم. در همین حین بر می گردد و به در نگاه می کند. لحظه ای به تازه وارد خیره می ماند. او را به جا می آورد. جا می خورد به… شازده کوچولو کی اومدی تو پسر؟ هاتف می آید تو مغازه و دستهایش را از هم باز میکند جون تو همین الان از فرودگاه شهرزادی به طرف او می رود و بغلش میکند هنوز خونه نرفتم… (روبوسی میکنند) شهرزادی از شب عید منتظرتم داوود جونم…. هاتف دل به دل راه داره آقا قاسم… شهرزادی بیا بشین… بیا بشین… هاتف روی صندلی می نشیند کجاها بودی ؟ چه ها کردی؟ هاتف الان نه میام برات مفصل تعریف میکنم. ولی فعلا یه چیزی آوردم ببینی حالشو ببری. شهرزادی ناقلا سوغاتی آوردی؟ هاتف بله بله… از توی کیفش پوشدی جلد سختی در می آورد. پوشه با نخ بسته شده نخ را باز میکند بیا اینجا… شهرزادی به طرف او می رود. توی پوشه را نگاه میکند ببین چی برات آوردم… نسخه ی دکتر برات آوردم…

 

نویسنده

,

ناشر

دسته بندی ها

ادبیات نمایشی, نمایشنامه رئال, نمایشنامه

شابک

9786008982722

قطع کتاب

تعداد صفحات

60

سال انتشار

نوع جلد

شومیز

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “در کتاب فروشی در تئاتر”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *