کتابجم | کاملترین مرجع خرید کتاب در ایران
عرض حال
بخشی از کتاب :
رستم بچه ای بود مثل همه ی بچه های دیگر. توی محوطه ی باشگاه، برای خودش گشت می زد و بازی ها را تماشا می کرد. فقط تماشا می کرد. دوست نداشت خودش بازی کند. یک بار در سالن باشگاه نمایشی تماشا کرد که خیلی به دلش چسبید. بازی بازیگرها و آن چه روی صحنه ی نمایش می گذشت خیلی بیشتر به دلش می چسبید تا بازی های دیگر و آن چه روی زمین های بازی می گذشت. پشت صحنه هم رفت و بازیگرهای نمایش را از نزدیک دید و با آن ها حرف زد. تصمیم گرفت برود توی کار نمایش. دلش می خواست توی نمایش هایی بازی کند که مردم برای تماشا کردنشان سر و دست بشکنند. دلش می خواست کاری بکند که بعد از مردنش، همه یادشان باشد. دلش می خواست وقتی مرد، همه یادشان باشد که زمانی رستمی بوده و داستان های او را برای همدیگر تعریف کنند_
اما نه. کور خوانده بود. این سوداهای خام را باید از کله اش بیرون می کرد. باید مثل همه ی بچه های خوب و سر به راه دیگر، می رفت مدرسه و درس می خواند و آن قدر مشق می نوشت و جریمه می نوشت تا آدم می شد و می افتاد توی سیاهیلشکر آدم ها.
نویسنده | |
---|---|
ناشر | |
دسته بندی ها | ادبیات, ادبیات فارسی, داستان ایرانی, رمان ایرانی |
شابک | 9789643051374 |
قطع کتاب | |
تعداد صفحات | 192 |
سال انتشار | |
نوع جلد | شومیز |
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.